آمادگی دفاعی متوسطه دوم نجف آباد

وبلاگ گروه دفاعی نجف آباد

میز کاری که رو به قبله بود

برگشتم و دیدم که نه! این سید مرتضی است که روی مین رفته- آخرین جمله‏ی سیدمرتضی قبل از شهادت ذکر یازهرا(س) بود - نصف آدم‌های زیر تابوت یزدان‌پرست آن طرفی بودند.

به گزارش مشرق، سعید قاسمی را شاید خیلی‎های به سخنرانی‎های سیاسی و فرهنگی وگفتمانی‎اش بشناسند و خیلی‎ها هم شاید او را فرماندهی از فرماندهان دوران مقدس در و حسرت رسیدن به یاران شهید. اما سید مرتضی آوینی در وصفش حاج سعید قاسمی اینگونه قلم به دست گرفته است: «آقا سعید، فرمانده این محور عملیاتی، همان کسی بود که ما در جست‌وجوی او بودیم. او مظهر همان روحی است که حزب‌الله را از انسان‌های دیگر جدا می‌کند و البته در میان رزم‌آوران ما دلاورانی چون سعید کم نیستند...او یکی از پرورده‌های میدان رزم و جهاد فی سبیل‌الله است و اگر انقلاب اسلامی هیچ دستاوردی جز پرورش انسان‌هایی اینچنین نداشت، باز هم می‌ارزید تا حزب‌الله جان و سر خویش را فدای حفظ آن کند.»

اما این آوینی نبوده است که در وصف سعید قاسمی اینچنین قلم به دست گرفته است، سال‎هاست که در سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم، حاج سعید نیز یک تنه به میدان می‎آید تا برای سید شهیدان اهل قلم یادبودی برگزار کند و به بیان روش و منش سید مرتضی بپردازد.

«سعید قاسمی» قطعا بهترین کسی‌ست که می‌توان با او درباره «سبک زندگی»، «دغدغه‌ها» و.....و همچنین ماجراها و اتفاقاتی که در بیستم فروردین ماه 1372 در فکه منجر به شهادت «سیدمرتض آوینی» شد، صحبت کرد و هم‌کلام شد. کسی که در هفته‌های آخر زندگی پربرکت آن شهید بزرگوار جزو نزدیک‌ترین رفقا و یارانش بود و بعد از همکاری در ساخت مستند جنجالی «خنجر و شقایق» که آن زمان حاشیه‌های زیادی را ایجاد کرد، در آخرین روز و آخرین لحظات زندگی «سیدمرتضی» و «شهید سعید یزدانپرست» هم در کنارشان بود و هنوز هم ناگفته‌های زیادی از دغدغه‌های روزهای آخر شهیدآوینی و همچنین ماجرای شهادت او و «شهید سعیدیزدانپرست» در کربلای فکه دارد. 

حاج سعید سال‎هاست شرح کامل ماجرای شهادت سید مرتضی آوینی را در حالی که در زمان شهادت در نزدیکترین فاصله با او قرار داشته و حتی از مجروحان آن حادثه بوده، در سینه محفوظ نگهداشته است. اما امسال که سالروز شهادت با ایام فاطمیه همزمان شده همه چیز تفاوت کرده است و سعید قاسمی صندوقچه اسرار خود را برای خبرنگاران ما گشود تا جزئیاتی شنیده نشده و مکتوم از نحوه شهادت و حالات سید مرتضی در آخرین لحظات زندگی را بیان کند.

سردار قاسمی بخش زیادی از سخنانش را هم به بیان سجایای همشاگردی خود شهید یزدان‎پرست اختصاص داد، حالاتی که شاید تا کنون زیر سایه نام سید مرتضی آوینی دیده و یا شنیده نشده باشد.

متن زیر  به همراه فایل صوتی گفت‌و‌گو که برای اولین بار در رجانیوز منتشر می‌شود، شرحی‌ست کامل- و تا به حال منتشرنشده- از تمام اتفاقات روز حادثه و چند خاطره شیرین از شهید مرتضی آوینی و سعید یزدان‌پرست که در فضایی آکنده از اشک و یاد شهیدان تهییه شده و به ساحت قدسی سید شهیدان اهل قلم  تقدیم می شود:

خودم را به آوینی نچسبانم به چه کسی بچسبانم؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال. ان‌شاءالله در سال جدید حال همه ما تحویل شود به قول احمدی‌نژاد بهار... بهار احمدی‌نژاد هم حکایتی شد! پیش از ورود به بحث اصلی، همین اول بگویم که خیلی سئوال شده است که این سعید قاسمی کیست که خودش را به آوینی می‌چسباند؟ اصلاً چقدر با آوینی بوده است؟ همین جا اعتراف می‌کنم که سر جمع بیشتر از دو هفته با آوینی نبوده‌ام و هیچ ادعایی نسبت به آوینی‌شناسی ندارم. این را اول قصه بنویسید. این هم که خودم را به آوینی می‌چسبانم به خاطر این است که دوست دارم بچسبانم. به آوینی نچسبانم به چه کسی بچسبانم؟ ولو یک ساعت درک کرده باشم، ولو دو جمله درک کرده باشم، اگر اسمش را می‌گذارید دودره‌بازی باشد دودره‌بازی است. اگر کسب آبرو کردن است، ما که غیر از این چیزی نداریم. از شهدا کسب آبرو نکنیم، از چه کسی بکنیم؟ من خودم را به اینها می‌چسبانم و از اینها کسب آبرو می‌کنم. شما ناراحتید؟ دو روز و دو ساعت با آوینی بودی هی می‌روی این طرف و آن طرف صحبت می‌کنی؟ بله، هنرم این است. شما با هر کدام از خوب‌ها بوده‌اید بروید این طرف و آن طرف بگویید. من بروم از بدی‌هایم و از جاهایی که باطل بوده است بگویم؟ چرا ناراحت می‌شوید؟

نامردم اگر تو بیایی صحبت کنی و میکروفون را به دستت ندهم

آقا! سیدمرتضی رفقایی داشت که ده‌ها سال با او زندگی کرده‌اند. اینها کجا هستند؟ خب بیایند صحبت کنند. مگر کسی جلویشان را گرفته است؟ هر سال توی سعید قاسمی چرا در بهشت‌زهرا صحبت می‌کنی؟ عشقم است که صحبت کنم. عزیز من! تو می‌آیی صحبت کنی؟ من خوره‌ی میکروفونم، اما نامردم اگر تو بیایی صحبت کنی و میکروفون را به دستت ندهم. رفیق فابریک‌های سید! اینها جنگولک‌بازی نیستند بیایند به هم ببافند. شما بیایید به هم ببافید که بافتنی نیست. هرچه در باره این شهید بگویی کم گفته‌ای. اصلاً اجازه نمی‌دهند که لاطائلات به هم ببافی. توی دهنت می‌زنند. مگر اجازه می‌دهند که هر کسی هر چرت و پرتی را بگوید. آقا! همین شمایی که با سید بودید، خب بیایید بگویید من یک سال از او کسب فیض کردم و چنین آدمی بود.
 
ماجرای دلبری‏های آوینی
 
مثلاً من یک بار او را دیدم و کلامی به ما گفت. یک بار آمد خانه‌ی ما و دید که بچه من کلکسیون تمبر دارد. یک سال بعد رفت پاکستان، آمد و پاکتی را برایم فرستاد و گفت: «سال جدید را تبریک می‌گویم. راستی من دیدم بچه‌ام به تمبر علاقه دارد، این چند تمبر را آنجا دیدم، به بچه‌ات بگو بگذارد در کلکسیون تمبرش!» اصلاً این آدم کجاست؟ اوضاع ما آن‌قدر شلوغ پلوغ است که وقت رسیدگی به ننه بابایمان را نداریم. تمبری که بچه‌ی طرف که یک بار او را دیده جمع کرده است! حواسش جمع است دیگر. دلبری و دل‌خری می‌کند. این هنر است. بیا و اینها را بگو. بگو دو ساعت آمد خانه‌ی ما و با تمبر، ما را خرید. من اصلاً مال این حرف‌ها نبودم. نه به انقلاب کار داشتم، نه به نظام، ولی می‌دیدم حزب‌اللهی که می‌گویند تویی؟ شما حزب‌اللهی هستی؟ حواست واقعاً به این چیزها هست؟ اینها دلبری است. قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد. دین یعنی همین. اسلام یعنی همین. حزب‌الله یعنی شریعت، یعنی اخلاق. «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»(2).
 
سید می‏توانست یک آرپی‏جی زن یا یک فرمانده‏ی خوب باشد
 
بگذریم؛ آقایی که شما باشید، داستان «سید» که شهادتش برمی‌گردد به 20 فروردین 72، 9 صبح جمعه، یعنی مقطعی که یک سال یا یک سال و نیم بود که تفحص را شروع کرده بودیم. تفحص را هم که شروع کردیم مثل بسیاری از کارهای دیگرمان، بی‌توجه به این بودیم که یک اتفاق تاریخی عظیم رخ داده است؛ چنانکه که همین حالا هم با سایر آثار جنگ و مستنداتش بی تفاوت برخورد می‌کنیم. اما سید از حضرت آقا اذن گرفت که تاریخ جنگ را مستند و مدون کند و از ابتدا به این موضوع توجه داشت. می‌دانید که سید در طول جنگ می‌توانست یک آر.پی.جی‌زن یا فرمانده‌ی خوب باشد؛ یعنی نه تنها در علم، ادب، شعر، موسیقی و معماری چیزی کم نداشت و دستی بر آتش داشت، که حتی می‌توانست فرمانده خیلی خوبی هم باشد. اما به نظر من از همان ابتدا بصیرتی داشت و می‌دانست روزهایی می‌رسد که برای یک فریم عکس، یک صحنه‌ی تهاجم یا پاتک یا وداع یا شهادت مردم له‌له خواهند زد؛ چون مقطعی از تاریخ است که می‌آید و به‌سرعت می‌گذرد.
 
می‏دانست که تاریخ را یا تند و شور می‏نویسند یا ضعیف و غیرقابل باور
 
ببینید بسیاری از اتفاقات در جنگ بودند که قبلاً وجود نداشتند و نمی‌شد آنها را مستند کرد، ولی در این مقطع که دوربین آمده و تکنولوژی در اختیار ماست، در این حدش را می‌تواند ثبت کند؛ یعنی یک ثبّات تاریخ باشد و این را می‌فهمید که یکی دو نسل بعد از او می‌آیند که پیوسته در طول تاریخ یک هویت گمشده داشته‌اند و الان هم با تهاجم مضاعفی مواجهند و آن بخشی که تشنه هستند، برای این مستندات له‌له می‌زنند و یک بخشی هم کلاً انکار می‌کنند. اینهایی را که می‌گویم خودم بعد از شهادت سید به آن پی بردم و جامعه هم همین طور.
 
آدمی که این همه در حوزه‌ی قلم، فیلم، مستند و دیگر کارهای برجسته‌ خروجی داشت، آنجا معلوم شد که او این روشن‏بینی را داشته و می‌دانسته که چنین وضعیتی پیش می‌آید که تاریخ دستخوش حوادثی می‌شود و تاریخ‌نویسان یا آن را تند و شور می‌نویسند که قابل باور نباشد و یا آن قدر ضعیف می‌نویسند که در هر دو صورت مخدوش شده است.
 
هیچ کس سر کلاس بلند نمی‌شود بگوید آقا این قدر چرت و پرت نگو! 
 
مثلاً همین الان در دانشگاه رضاشاه دارد تطهیر می‌شود، شاه دارد تطهیر می‌شود، مجاهدین خلق با 12000 شهیدی که از ما گرفتند، دارند تطهیر می‌شوند و همین بیخ گوش ما در دانشگاه تهران، استاد دانشگاه دارد از آنها حمایت می‌کند. به همین راحتی و هیچ کس سر کلاس بلند نمی‌شود بگوید آقا بس است! این قدر چرت و پرت نگو! مسعود رجوی تروریست را که نمی‌شود تطهیر کرد. هنوز سه دهه از انقلاب و دو دهه از جنگ و یک دهه بیشتر از جنایت‌هایی که مسعود رجوی در آن دست داشت، از جمله به شهادت رساندن صیاد شیرازی نگذشته است. همین الان هم تیم مسعود رجوی که در اسرائیل آموزش دیده است، دارد امثال احمدی روشن‌ها را ترور می‌کند و در این قصه دست دارد. الان چه برنامه‌ای دارند؟ خدا می‌داند. آن وقت این تروریستی که 12000 شهید به نامشان ثبت شده است، دارد در دانشگاه تطهیر می‌شود. این یعنی این‌که اگر تاریخ درست نوشته نشود، مستند نشود و دقیق و درست بازگو نشود، ما در آینده قطعاً دچار فاجعه خواهیم شد. این نشان می‌دهد سید درست تشخیص می‌داد و لذا می‌فهمید که هر قدر که در توان دارد باید تصویر بگیرد و کار کند.
 
«خان گزیده‏ها» را پخش کنند تا یادمان بیاید کجا بودیم!
 
به همین دلیل است که این آدم در مقطع جنگ خواب و خوراک ندارد. این آدم کسی است که حدود 70 قسمت مستند روایت فتح دارد. قبل جنگ هم اولین مستندش را با بچه‌های جهاد به اسم «خان گزیده‌ها» کار کرد که چقدر زیباست و دقیقاً مصداق آن چیزی است که امام (ره) می‌گوید عمق هنر واقعی نشان دادن مظلومیت مظلومان، رنجدیده‌ها و پابرهنه‌ها و ظلم و ستمی است که بر آنها روا داشته شده است.
 
همین الان در همین مقطع اگر مستند «خان گزیده‌ها» را که یک سال بعد از انقلاب ساخته شد پخش کنند، خواهید دید بسیاری از کسانی که در آن روزها حتی در روستاهای نزدیک تهران و شهرهای بزرگ ساکنند، با عرض معذرت حیوان‌وار و میمون‌وار زندگی می‌کنند و از زندگی «هیچ چیزی» ندارند، می‌خورند که فقط زنده بمانند. اگر اینها را نشان بدهند که آن بودیم و این شدیم، آن وقت می‌توان به آن آقا و استادی که الان دارد در رسانه و یا دانشگاه چرت و پرت می‌گوید و متلک می‌اندازد، گفت که این مستند ماست. زیاد هم راه دوری نیست. همین جا بغل ورامین است. بغل شیراز، کرمان و شهرهای بزرگ است و در خود شهرها کپرها و آلونک‌هاست. امروز اگر این مستند نشان داده شود، دیگر خیلی‌ها چرت و پرت نمی‌گویند یا لااقل در فحش دادن یا اسراف کردن ترمزدستی را می‌کشند. بچه‌ی من اصلاً نمی‌داند چه خبر است که هیچ، بزرگ‌ترها هم نسیان گرفته‌اند و یادشان رفته است که چه بودیم و کجا بودیم و حالا کجا هستیم.
 
تصویر خودش را که دید قشقرق به پا کرد!
 
جالب است بدانید که در هیچ کدام از این مستندهایی که مرتضی ساخت، نمی‌بینید که ته آن نوشته باشد تهیه‌کننده یا کارگردان سیدمرتضی آوینی! در حالی‌که حتی همه‌ی نریشن‌ها را خودش نوشته است.
  
ببینید برکت از کجا می‌آید؟ ما امروز هر کاری را که انجام می‌دهیم، سر و ته پروژه حتماً اسم‌مان را می‌نویسیم که بگوییم این کار من است، کار تیم من است. اما آوینی در آن صحنه‌هایی هم که بوده است، خودش در فیلم حضور ندارد. فقط یک صحنه را بچه‌ها گرفتند و به خودش نگفتند و فیلم پخش شد و دید و قشقرقی به پا کرد که نگو و نپرس که مگر می‌خواهید طاغوت‌سازی کنید؟ اخلاص یعنی این. یعنی 70 قسمت مستند بسازی و نه اسمت باشد، نه حتی یک صحنه از خودت نشان بدهی که یعنی من هم در خط بودم. به حرف می‌گوییم، اما الان سال 92 است. خیلی سخت است. شمایی که خبرنگار هستی، یک متن نوشتی و بالایش زده‌ای نویسنده فلان! ویراستار فلان، نریشن‌نویس فلان، فیلم که درست می‌شود، فقط نیم‌ساعت تیتراژ می‌آید که با تشکر از فلان و بهمان. فیلم‌های سید این چیزها را ندارد. فقط زده تهیه‌کننده: گروه روایت فتح.
 
 
وقتی برکت نباشد، 4 میلیارد هم هزینه کنیم می‏شود «فرزند صبح»!
 
این روزها سئوال این است که آقا چهار میلیارد هزینه کردیم راجع به پدر و مادر امام، فیلم «فرزند صبح» درست کردیم. چهار میلیارد را چه کسی هزینه کرده است؟ دفتر نشر آثار امام. فیلم فقط یک شب اکران شد، آن‌چنان بویش پیچید که دیگر جرئت نکردند نشانش بدهند. همین طوری کردند توی گونی و صدایش را درنیاوردند. چهار میلیارد فقط یک قلمش است. کارگردان کیست؟ آقای علیرضا افخمی، رفیق فابریک سیدمرتضی آوینی! می‌گویند پول نیست! نه آقا! برکت نیست. کل مؤسسه‌ی روایت فتح عبارت بود از دو اتاق، یک سیدمرتضی آوینی، چهار پنج تا از بروبچه‌هایی که تا آخر با او بودند و امسال که داریم حرف می‌زنیم، به برکت چشم‌‌های نداشته آقایان و حسادت‌هایشان موفق شدند ریشه‌ی روایت فتح را به‌کلی بکنند و دیگر روایت فتح نداریم و تمام شد و جارو کردند! چرا مؤسسه به نامش درست شد و اسم خیابان و... به نامش زدند، ولی اصل مؤسسه روایت فتح را از ریشه کندند. جالب است! این آدم در دو اتاق با یک عده بروبچه‌های مخلص آثاری را خلق می‌کند که برای کل تاریخ می‌ماند، ولی میلیاردها تومان برای کارهایی هزینه می‌شود و بی‌فایده و آخرش هم خیلی راحت می‌گوییم حیف شد! کار درنیامد!
 
گفتم: «سید! وسواسی شدی؟»
 
خب علت آن چیست؟ سال‌ها قبل در بهشت‌زهرا و جاهای دیگر این ماجرا را تعریف کرده‌ام. گفت پشت دستگاه مونتاژ نشسته بودم، سید بلند شد رفت بیرون و وضو گرفت و برگشت. هنوز چند دقیقه‌ای ننشسته بود که باز بلند شد رفت، وضو گرفت و برگشت. گفتم: «سید! وسواسی شدی؟» سید فهمیده بود من بی‌وضو پشت دستگاه نشسته‌ام. شما را به خدا امر به معروف و نهی از منکر را ببینید. با زبان نمی‌گوید پسرجان! بلند شو برو وضو بگیر و بیا. می‌گوید درست است که اینها فیلم هستند و فیلم یک موجود مرده است، اما ما داریم راجع به موضوعی صحبت می‌کنیم که مثل نماز خواندن پشت سر خودش فلسفه‌ای دارد. برای این‌که به ما اجازه بدهند راجع به شهید قلم بزنیم و فیلم بسازیم، مثل نماز خواندن است و نمی‌شود بدون وضو به آن دست زد. مردانگی می‌کند و جوری نمی‌گوید که به طرف بربخورد.
 
میز کاری که رو به قبله بود
 
میز کار باید رو به قبله باشد. مثل من نیست که میزش رو به هر جایی، رو به کاخ کرملین، امریکا یا شوروی باشد. میز کار باید رو به قبله باشد. مثل نماز خواندن است. زاویه‌ی فکر این آدم را تماشا کنید که حتی نسبت به میز حساس است.
 
همین جا یک حاشیه‌ای برویم. گاهی اوقات می‌پرسند آقا! کلید شهادت چیست؟ چه اکسیری است که یک‌سری آدم‌ها پیدا می‌کنند. من خودم بعد از کلی کنکاش هنوز به این مقوله نرسیده‌ام و اگر بگویم حرف گزافه‌ای زده‌ام، ولی رسیدم به اینجا که رعایت کردن نکات بسیار ریزی که این روزها اصلاً صورت مسئله نیست، گره‌ی کار را باز می‌کند. یکی از آنها دل شکستن است.
 
گفتم: «سید! تو هم اهل معامله شده‌ای»
 
سر قصه‌ی بوسنی، با «نادر طالب‌زاده» 10 قسمت «خنجر و شقایق» ساخه و چه زحماتی کشیده شد. مرتضی نریشن‌ها را که می‌آورد، از بس تا ساعت دو و سه شب گریه کرده بود، کاغذها مچاله بودند. دو سه قسمت پخش شد و آن غوغا را برپا کرد و بعد هم مسئول وقت صدا و سیما، آقای محمد هاشمی، مابقی را بلوکه کرد و پخش نشد. من رفتم دم در خانه‌شان که: «آقاجان! حالا که صدا و سیما فیلم را بلوکه کرده است، تو فیلم را بردار بیاور ما در دانشگاه‌ها نشان بدهیم». گفت: «نمی‌شود.» ما به خرج حضرت آقای زم، (با یک سکوت یک دقیقه‌ای!) -مسئول حوزه هنری وقت- فیلم را ساخته‌ایم و ایشان هم اجازه نمی‌دهد. گفتم آقاسید دنیایی منتظر این قصه هستند. از دستش ناراحت شدم و جلوی در خانه‌اش به او بی‌احترامی کردم و گفتم: «تو هم اهل معامله شده‌ای. ما رفتیم خداحافظ!» فردای آن روز پاکتی به دستم رسید، دیدم کل اینها را در پاکت گذاشته و یادداشتی نوشته است: «تقدیم به آقاسعید، همان که قبل از این‌که ببینمش می‌شناختمش و دوستش داشتم». خلاصه یک دلبری این جوری از ما کرد. این همه غیبت پشت خلق‌الله می‌کنیم و حواس‌مان هم نیست و یک قلپ آب هم پشتش می‌خوریم و می‌گوییم برو بابا! آن وقت این آدم شب خوابش نمی‌برد که تو یک حرفی به او گفتی و او برای این‌که اثبات کند معامله‌گر نیست، همه‌ی فیلم‌ها را می‌گذارد و این جوری با چهار خط نامه لوله‌ات می‌کند! چون به آن چیزی توجه دارد که بالای سر قبر خودش نوشته است: «هنر آن است که بمیری قبل از آن‌که بمیراندت و مبدأ و منشاء هنر آنانند که این چنین زیسته‌اند و این چنین مرده‌اند».
 
برگشتم و دیدم نه، سید است که روی مین رفته!
 
این تنها یک دست‌نوشته نیست، بلکه این آدم خودش این جوری است. این «حاسبوا قبل ان تحاسبوا» را باور کرده و افسار دستش هست، ول نیست که همین طور هر چیزی را بگوید و به هر چیزی نگاه کند و هر کاری را انجام بدهد، بلکه سوار کار است و دقیقاً توجیه است که باید چه کار کند. اینهایی را که می‌گویم به کلام نیست، چون لحظات شهادت اینها را دیدم. خیلی رفیق داشتم که دست و پایش قطع شد و عربده می‌زدند. اصلاً دست خودت نیست. عربده‌ای می‌زنی که بیا و ببین. مین زیر پایت منفجر شود. 1300، 1400 تکه است. مین والمری (VALMERیکی از مزخرف‌ترین چیزهایی است که ساخته شده است. پایت روی آن برود، 1300، 1400 ساچمه بیرون می‌ریزد. تقریباً در آن صحنه همه زخمی شدند. من فکر کردم نفر جلویی من روی مین رفته است. بعد دیدم پشت خود من هم خیس شده است. برگشتم و دیدم نه، سید است که روی مین رفته است و رفیق خودم آقاسعید یزدان‌پرست «رحمة‌الله‌علیه» دانشجوی معماری و شهرسازی دانشگاه علم و صنعت.
 
 
 این آدم دیوانه نیست؟
 
خود آقاسعید یزدان‌پرست هم ورقی است. بین این همه آدم در اطراف سید، «سعید یزدان‌پرست» باید با او پر بزند. برای پرواز حداقل دو بال لازم است. هر کسی هم‌کفو او نیست. کسی باید با او برود که همان مدل و در قد و قواره‌ی پایین‌تر باشد. یعنی همان مدل فکر کردن، همان مدل جبهه رفتن، همان مدل اخلاص، همان مدل چراغ قرمز را رد نشدن! که آقا سعید! ماشین نمی‌آید. بیا رد شویم، نخیر آقا! خلاف شرع است. آقاسعید ول کن تو را به امام زمان، تا کی اینجا بایستیم چراغ سبز شود؟ نخیر! خلاف قانون و شرع است. چرا نمی‌فهمی تو؟ ول کن بابا. برو دنبال کار و زندگی‌ات. من بخواهم این جوری با تو بیایم باید مسیر دانشگاه را شش روز در راه باشیم. این آدم دیوانه نیست؟
 
آقا سعید گفت کیک اینها که خوردن ندارد!
 
این‌هایی که شهید می‌شوند، قصه‌شان جور دیگری است. بگذارید خاطره‌ی دیگری از آقا سعید یزدان‌پرست بگویم. رفتیم در سالن ژوژمان (judgment) نهایی یک دانشجویی. معمولاً هر کسی کار نهایی‌اش را می‌آورد و نمره‌ی خوبی می‌گیرد و همه شیرینی می‌خورند. پروژه متعلق به دختر خانمی بود که چندان مقید به این قصه‌ها نبود و پدر و مادرش هم مال این حرف‌ها نبودند، ولی همه ما مثل خوره‌ها و گرسنه‌ها نگاه می‌کردیم. معمولاً آدم‌های مایه تیله‌دار کیک‌های سنگین می‌آوردند. ما همیشه عین مرده‌خوارها سعی می‌کردیم دقیقه‌ی آخر برسیم و کیک را بزنیم و بیاییم. آنها داشتند نمره می‌دادند و تقدیر می‌کردند و ما عین خوره‌ها ریختیم روی کیک و آن را 60 پاره کردیم. دیدیم سعید ایستاده است و دارد تماشا می‌کند. گفتم: «کور شده! هر جا جای شیطنت باشد، تو هم هستی، اما اینجا را نیامدی پای کار!» حاجی مرا کشید کنار و گفت: «تو که اینها را می‌شناسی. مال اینها مشکوک نیست؟ اصلاً مال این حرف‌ها نیستند. بحث قرتی بودن دخترک نیست، اینها اصلاً مال این حرف‌ها نیستند. کیک اینها که خوردن ندارد». یک کسی مثل من کیک را خورد و شش تا لیوان آب هم رویش. اگر به من نمی‌گفت چیزی حالیم نمی‌شد، ولی وقتی گفت چنان زهرماری شد که بیا و ببین. گفتم: «خدایا! این آدم حواسش به لقمه‌اش هم هست». چیزی که در اسلام سفارش شده است که آقا! حواست به لقمه‌ات باشد. من که اصلاً حواسم به این قصه نیست. بعد که اینها را با هم جمع می‌کنی، می‌شود قصه‌ی دیگری. یعنی آنجا از چراغ قرمز رد می‌شوی که خلاف شرع است، اینجا لقمه را می‌خوری که نباید بخوری، آنجا کسی را می‌رنجانی و همه اینها را که نکردی و صاف بودی، معلوم است که می‌آیند سر وقت آدم و می‌گویند داداش! تو مال اینجا نیستی. اینجا به درد تو نمی‌خورد. بیا برویم. بعد هم که این صحنه پیش می‌آید، داد نمی‌زند و فریاد نمی‌کند، چون می‌خواهد برود و آماده است.
 
حکایت جوانی که خواب سید مرتضی را دید
 
خاطره‌ای را بگویم که یکی دو جا بیشتر خرج نکرده‌ام. سال سوم شهادت سیدمرتضی با آهنگران رفتیم اصفهان که در دانشگاه صحبت کنم. آهنگران گفت: «بگذار اول من بخوانم پرواز دارم باید بروم». گفتم: «برو بخوان». بعد از او من صحبت کردم و از منبر آمدم پایین و دانشجویی که اصلاً قد و قواره‌اش به این حرف‌ها نمی‌خورد، آمد و گفت: «آقا! من پای حرف شما نشستم و گوش کردم. من نه شما را می‌شناسم، نه این آقا را می‌شناختم. دیشب دم‌دم‌های صبح یک خواب دیدم و این آقا را در خواب دیدم». عکس سید را نشان داد و گفت: «این آقا را». گفت: «این آقا در خواب به من گفت: فردا کسی در دانشگاه می‌آید و راجع به من صحبت می‌کند و خاصه لحظه‌ی شهادت را می‌گوید که این جوری بود، ولی این جوری نبود. آنچه که اینها دیدند صورت ظاهر قضیه بود و بال‌بال می‌زدند. اولاً من نمی‌دانم چرا به من این مقام را دادند. آیا به خاطر خدماتی بود که برای شهدا کردم؟ نوشتم، قلم زدم، صحبت کردم، وقت گذاشتم، اما آن لحظه‌ای که این اتفاق افتاد، سراسیمه آمدند سر وقتم، اصلاً این فاصله را که مرا به سمت نوری کشاندند، نمی‌توانم برای‌تان تعریف کنم که چه لحظه زیبایی بود. اینها صورت ظاهر قصه را دیدند، اما این نبود». پسرک گفت: «از خواب بلند شدم و از ترس این‌که نکند یادم برود، مطلب را نوشتم». نوشته را به من داد که هنوز دارم. نوشته را به من داد و رفت. با خودم گفتم: «یا خدا! قضیه چیست؟»
 
آقایان اخیراً خیلی دوست دارند چهره‏ی اخراجی سید را نشان دهند!
 
این یکی دو سال گذشته هم شرایطی پیش آمده است که آقایان خیلی دوست دارند چهره اخراجی بودن طرف را نشان بدهند، یعنی حکایت مجید سوزوکی و این حرف‌ها. عده‌ای گفتند اسمش مرتضی نبوده و منوچهر، جمشید، بابک و... بوده، دوست دختر داشته است. ما دوست دخترش را در دانشگاه می‌شناسیم. این بوده، آن بوده است. می‌خواهی چه چیز را ثابت کنی؟ به فرض هم که این طور بوده، این برکت و اکسیر انقلاب اسلامی است که به هر مسیر که می‌زنند طلا می‌شود. خاک بر سرتان!
 
الان ما به شما می‏خندیم که تصنیف هایده گوش می‏کنید!
 
می‌خواهید بگویید اینها وضعشان خراب بوده است؟ افتخار ما این است که وضعمان خراب بوده است و انقلاب که شد وضعمان خوب شد. این‌که از برکات انقلاب است که مایی که با تصنیف‌های گوگوش بزرگ شدیم، الان حالمان این طور است. اتفاقاً الان ما به شما می‌خندیم که هایده‌ای را که آخر عمرش روی میز برای مسعود رجوی رِنگ می‌گرفت، شما می‌روید و نبش قبر می‌کنید و تصنیف‌هایش را می‌خرید.
 
خدا نکند پرده‌ی شما کنار برود!
 
این بابا کتاب‌هایی که دارد موضوعات مبتلا به الان شماست. اباحه‌گری و اتفاقاتی که در همین دوره‌ی عدالت‌محوری احمدی‌نژاد افتاد، این آدم پانزده بیست سال پیش مثل نوستراداموس دید و مقاله نوشت. مقاله‌ی عصر اطلاعات و انفجار اطلاعاتش را که می‌خوانی خیال می‌کنی مال الان است. سایر مقالاتش، گرفتاری‌های سینما، انحراف‌ها همه را نوشته است؛ این روزها را کامل می‌دید. چرا نمی‌آیی اینها را بگویی؟ مرد باشید و این قدر چرت و پرت نگویید. خدا نکند پرده‌ی شما کنار برود تا معلوم شود چه آشغال‌هایی هستید.
 
جان مادرت برو اینها را سر کار بگذار، 20 صفحه دیگر مانده است!
 
من می‌پرسم اصلاً چه جوری به این مقام رسید؟ نقل قول می‌کردند. حالا یا داداشش فرموده بود یا کس دیگری که شب عقد این بابا، حاج‌خانم آمده، آقا آمده است که خطبه‌ی عقد را جاری کند و همه آمده‌اند و دیدند سید تأخیر کرد. آمدند دیدند غرق یک کتاب شده است! «سید! سید!» «بله؟» «آقا! این همه آدم اینجا علاف تو هستند». گفت: «جان مادرت برو اینها را سر کار بگذار، 20 صفحه دیگر مانده است تا تمام شود». بعد می‌پرسند این چه جوری اینها را می‌نوشت؟ بابا! یارو محو جای دیگر و در حال و هوای دیگری است. امروز من و شما می‌خواهیم ازدواج کنیم، از یک ماه قبل کفش قرمز، کراوات قرمز، شلوار قرمز و همه چیز باید (set) باشد. یک ماه وقت گذاشته و دانه‌دانه‌شان را پیدا کرده‌ام. کمربند با چه جور شود و چه ادوکلن و روغنی بزنم. حزب‌اللهی‌ترین بچه‌های امروز اسیر چنین مقولاتی هستند. دوازده ماه سال لای کتاب را باز نمی‌کند و آن وقت او در لحظه تاریخی زندگی‌اش می‌گوید 20 صفحه دیگر مانده است، برو اینها را ده بیست دقیقه سر کار بگذار تا این تمام شود و من بیایم.
 
وقتی سید مرتضی فرصت شهادت را از دست داد!
 
بعد ما می‌پرسیم حاج‌آقا! چرا ما این جوری نمی‌شویم؟ آن‌که نمی‌شویم هیچی، اصلاً چه کار بکنیم؟ چه بخوانیم؟ ما با این نسل جدید گیر چه هستیم و او کجا بود. معلوم است که از آن آدم با آن مدل تفکر و حال و هوا این درمی‌آید.
 
در سال 66 که فاجعه‌ی آل‌سعود و امریکایی در خصوص حجاج‌کشی شد، سیدمرتضی هم در این صحنه هست. می‌گوید در این تیر و تیرکشی من وسط صحنه بودم و اینها آمدند سر وقتم و گفتند: «اگر آماده‌ای، یک یاالله بگو تا تو را ببریم». گفتم: «خدایا! اینجا که جای شهادت نیست. شهادت در جبهه، بغل بچه‌ها، لباس خاکی و.... اینجا چیست؟» یکی دو مرتبه این حال و هوا دست داد و من رد کردم. این قصه تمام شد و شروع کردیم به جنازه‌کشی. یکمرتبه به خودم آمدم و گفتم: «یااباالفضل! صحنه‌ی شهادت در بهترین جای کره خاکی، بغل خانه‌ی خدا به دست اشقی‌الاشقیاء و این حرام‌زاده‌ها. چرا این فرصت طلایی را از دست دادم؟» این قطعه در جایی دیگر نوشته شده، اما می‌چسبد که متعلق به همینجا باشد: «آیا راستی برای مرگ آماده‌ای؟ همین الان اگر ملک‌الموت سر برسد و تو را به عالم باقی فراخواند، برای مرگ آماده‌ای؟ دیدم که نه. زندگی مرا در خود بسته و چنبره در خاک زده است و این را نیز می‌دانستم که شهدا پیش از آن‌که مرگشان سر رسد، آنان را فرا می‌خوانند و آنان نیز لبیک می‌گویند. راستی برای مرگ آماده‌ای؟»
 
بی‌انصاف‌ها! همین طور از زیر خاک درمی‌آورید و می‌کنید داخل گونی؟
 
اینها را داشته باشید. برسیم به جمعه نه صبح. روز قبل که پنجشنبه بود و ما دنبال شهیدبازی و این قصه‌ها بودیم و در کانال حنظله و کانال کمیل با هم صحبت می‌کردیم، اگر یادتان باشد روایت فتح را شب‌های جمعه نشان می‌داد. گازش را گرفتیم که برگردیم ببینیم، چون سید می‌گفت: «برویم می‌خواهم فیلم را ببینم». می‌گفتیم: «آقا! این را که خودت درست کرده‌ای». می‌گفت: «نه! این‌که حال و هوای خلق‌الله را موقع پخش آن از تلویزیون ببینم برایم لذت دیگری دارد». گازش را گرفتیم، ولی به فیلم نرسیدیم. به چادری رفتیم. همه بچه‌های تفحص را در گونی کرده بودیم. قاسم دهقان در یکی از این گونی‌ها را باز کرد. سید گفت: «اینها چیست؟» قاسم گفت: «آقاسید! بچه‌های مردم هستند دیگر». گفت: «بی‌انصاف‌ها! همین طور از زیر خاک درمی‌آورید و می‌کنید داخل گونی؟»
 
دید یک فاجعه و جنایت دیگری دارد اتفاق می‌افتد!
 
اصلاً به خاطر همین به منطقه آمد. ما یک فیلم ابتدایی گرفته بودیم و چند وقت دست بچه‌ها بود. وقتی این فیلم را دید که ما همین جوری این استخوان‌ها و... را درمی‌آوریم و تاریخ انقلاب و جنگ را در گونی می‌ریزیم و درش را می‌بندیم و می‌آوریم، دید یک فاجعه و جنایت دیگری دارد اتفاق می‌افتد که آقا! مگر می‌شود این صحنه‌ها و اتفاقات در آن لوکیشن خاص را نگیریم و ول کنیم؟ گفت، اگر بشود با پدر و مادرهای این شهیدان حرف بزنیم و اجازه بگیریم و اصلاً به این وضعیت دست نزنیم و کلش را می‌کردیم یک ویترین شیشه‌ای و هر کسی که می‌دید، کارش تمام بود، کما این‌که الان هم وقتی در فکه به قتلگاه که می‌روی، این حالت به آدم دست می‌دهد. این آدم بصیر!
 
 
سید  گفت: «قاسم! یک خرده از خاک جمجمه به من می‌دهی؟»
 
قاسم در یکی از گونی‌ها را باز کرد و جمجمه‌ای را بیرون کشید. من از دست قاسم گرفتم و گفتم: «آقاسید! به نظرت می‌رسد چند سالش بوده؟ جمجمه کوچک است و به نظر می‌رسد بچه است». روی جمجمه خاک نشسته بود. یک کمی پاک کردم و گفتم: «آقاسید! چه چشم‌های خوشگلی داشته، چه دهان خوشگلی داشته، مادرش چقدر دوستش داشته و چقدر قربان صدقه‌اش می‌رفته است». همین جور دیوانه‌بازی درمی‌آوردم و دیدم سید اذیت می‌شود، برای همین جمجمه را در گونی گذاشتم و درش را بستم. از سنگر که بیرون آمدیم، سید گفت: «قاسم! یک خرده از خاک جمجمه به من می‌دهی؟» قاسم گفت: «آره آقاسید! چرا نمی‌دهم؟» آمد دومرتبه در گونی را باز کند و از خاک جمجمه به او بدهد، گفت: «ولش کن. بگذار فردا».
 
برای چه بترسم؟ ما برای همین حرف‌ها آمده‌ایم
 
این آدم حسرت شهادت را از آنجا و از رفقایش به دنبال خود می‌کشد تا جایی که وقتی پاشنه‌ی پا روی مین والمری می‌رود، مین والمری با همه شقاوتش منفجر می‌شود و 1300، 1400 ساچمه از آن درمی‌رود که فقط حداقل 100 تایش به او خورده و شریان و رگ‌های پایش قطع شده بود. بیش از 10 ساچمه به پشت سعید یزدان‌پرست خورد و آبکش شد. رفیقت را ببینی که جلوی رویت این طوری شده است، آن هم در نه در شرایط جنگی، بلکه در شرایطی که همه چیز ردیف است و همه دارند می‌گویند، می‌خندند و شوخی می‌کنند. آن وقت در چنین صحنه‌ای غافلگیر نشوی. نه جیغ بزنی، نه داد بزنی و آرام‌آرام باشی. نه تنها در نگاه آرامی که در همه چیز. من و اصغر بختیاری رفتیم بالای سرش و اصغر گفت: «آقاسید! نترس، طوری نشده است». حالا دارد می‌بیند پاها قطع شده و همه چیز خونین و مالین است. گفت: «اصغرجان! برای چه بترسم؟ ما برای همین حرف‌ها آمده‌ایم». خیلی لاتی و توپُر، نه از سر استیصال و ضعف. خدای محمد شاهد است. یک موقع هست که می‌خواهی نقشی بازی کنی و از این حرف‌ها.
 
دست بردم که ترکش را از گوشه چشمش بیرون بکشم
 
یادم نیست با بند کفشم یا کمربندم پایش را بستم. قاسم دهقان «رحمة‌الله‌علیه» که بعداً شهید شد، آمد و با هر دو و نبشی‌های عراقی‌ها برانکارد درست کرد.
 
همین جا بگویم آقا سعید یزدان‌پرست هم خیلی خوش‌چهره بود. با جسارت تمام عرض می‌کنم چهره‌اش شبیه عکسی که معروف شد حضرت رسول(ص) است و حضرت امام (ره) خیلی به آن علاقه داشت، یعنی زیبارو بود و ابروهای پیوسته و صورت نورانی داشت. یکی از این ترکش‌ها در کنج چشمش نشسته بود. نتوانستم این را ببینم و بی‌اختیار دست بردم که ترکش را از گوشه چشمش بیرون بکشم. آمدم دست بزنم، دیدم دارد اذیت می‌شود. گفت: «حاجی! چه کارش داری؟ بگذار باشد». دیدم او هم آرامش سیدمرتضی را دارد.
 
در لبنان می‏گفتند این‌که در لحظه شهادت هم دارد فکر می‌کند!
 
عکس لحظه شهادت سیدمرتضی را دیده‌اید. این عکس در لبنان چندین سالی در خانه‌ام بود. بعضی از لبنانی‌ها که می‌آمدند می‌پرسیدند: «این آقا کیست؟» می‌گفت این و این. می‌پرسیدند: «لحظه‌ی شهادت است؟» می‌گفتم: «بله». می‌گفتند: «این‌که در لحظه شهادت هم دارد فکر می‌کند و خیلی ریلکس است». استیل قصه این جوری است.
 
 
فکر کردم سید دارد پرت و پلا می‌گوید
 
شهید یزدان‌پرست هم همین طور آرام. سید گفت: «مرا کجا می‌برید؟» گفتیم: «بالاخره باید از اینجا برویم». گفت: «ولم کنید. بگذارید اینجا باشم». من فکر کردم دارد پرت و پلا می‌گوید. اینجا باشم یعنی چه؟ کجا باشد؟
 
حالا ما وسط میدان مین گیر کردیم. جلو می‌توانیم سریع‌تر به خودرویمان برسیم، ولی باید از دل میدان مین رد بشویم و دو باره این قصه را بشکافیم. عقب دو مرتبه در میدان مین هستیم و هر لحظه هر اتفاقی می‌تواند بیفتد. در آنجا دو باره چه گذشت؟ خدا عالم است. قرار بود این اتفاق فقط برای این دو نفر پیش بیاید، والا ما هم وسط میدان مین گیر کرده بودیم. وقتی آنها زخمی شدند، دیگر کسی به این قصه‌ها که آقا! تکان نخور، اینجا پر از مین است توجه نمی‌کند. همه فقط تلاش می‌کنند زودتر آنها را ببرند و جلوی خونریزی را بگیرند، وگرنه نه برانکاردی هست و کیلومترها در عمق هستیم و کسی به داد ما نمی‌رسد. سنگری وجود ندارد. هنوز خط ارتش هم در آنجا نبود که به داد ما برسد.
 
آخرین جمله‏های سید مرتضی قبل از شهادت...
 
حالا تصورش را بکنید که داریم اینها را در برانکارد می‌آوریم. من عقب برانکارد سید را گرفته بودم. پا از مویرگ‌ها جدا شده بود و سه چهار بار پا زیر پایم افتاد و روی زمین کشیده شد. بی‌شباهت به صحنه‌ی شهادت آقا اباالفضل العباس(ع) نبود که می‌گفتند به پا ضربه زدند و پا از روی اسب کشیده می‌شد. دیدم دارم اذیت می‌شوم و پا را که کشیده می‌شد، برداشتم و روی سینه‌اش گذاشتم. گفت: «چه کار می‌کنی؟ ولش کن». در این حال و هوا شروع کرد مادرش را صدا زدن: «یا فاطمه زهرا(س)! یا فاطمه زهرا(س)! یا فاطمه زهرا(س)!» بعد سه مرتبه این دعا را کرد: «اللهم اجعل مماتی شهادتاً فی سبیلک»، «اللهم اجعل مماتی شهادتاً فی سبیلک»، «اللهم...» من دیدم خونریزی که شدید شده است، او دارد بی‌قرار می‌شود. برانکارد هم کوچک بود و هی سرش بیرون می‌افتاد و نمی‌تواند نفس بکشد و هی سرش را بلند می‌کند که یک جوری از این وضعیت خلاص شود. ما هم حواس‌مان نیست و داریم سعی می‌کنیم با این برانکارد در پیتی که درست کرده‌ایم زودتر آنها را به جایی برسانیم. یک جا دیگر نتوانست تحمل کند، سرش را آورد بالا و گفت: «خدایا! همه گناهانم را ببخش و مرا شهید کن». این آخرین ذکر سید است و بعد از آن به اغما رفت.
 
در دانشگاه با چه رویی این بچه را در ویلچر بگذارم و هل بدهم!
 
این را هم یکی دو جا بیشتر نگفته‌ام. صحنه‌ی انفجار مین که پیش آمد، ما اصلاً تصورش را نمی‌کردیم که ممکن است اینها شهید شوند و می‌گفتم: «هی پسر! حالا این همکلاسی ما رفت روی مین و یک یا دو پایش قطع و ویلچری می‌شود. در دانشگاه با چه رویی این بچه را در ویلچر بگذارم و هل بدهم؟» ظرف کمتر از چند ثانیه چنین سناریویی دارد در ذهنم نوشته می‌شود. حالا من سر صحنه هستم. بعد همه به من تکه می‌اندازند که رفیقت را بردی؟ باریکلا! چقدر خوب از او مواظبت کردی! تو که پای این بچه را قطع کردی! این چه وضعیتی است؟ روی ویلچر و...؟ یارو را به خاک سیاه نشاندی. در آن لحظه‌ها همه‌اش خودم را مذمت می‌کردم که چرا این جوری شد؟ غافل از این‌که کار از این حرف‌ها گذشته است!
 
گفت: «بچه‌ها! هفت بار «قل هو الله» بخوانید
۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

دلایل تغییر قبله از بیت المقدس به کعبه

پانزدهم رجب، در تاریخ اسلام سالروز تغییر قبله مسلمانان از بیت المقدس به خانه کعبه است. پیامبر اکرم(ص) پس از هجرت به مدینه منوره، از ربیع الاول سال اول تا نیمه رجب سال دوم هجری، به مدت هفده ماه، به سوی بیت المقدس نماز می گزاردند و سایر مسلمانان نیز به پیروی از آن حضرت، به آن سمت عبادت می کردند.

به گزارش مشرق، قبله، نماد توحید و جهت و نشانه اسلام و ادیان توحیدی است که ادیان الهی را از دیگر آیینها جدا می کند و به عبادتهای آدمی رنگ خدایی می دهد. خداوند برای هر امتی از امتهای پیشین، قبله مخصوصی تعیین کرده است تا به هنگام نیاز و نیایش، به سوی او متوجه شوند و از توجهات انحرافی در امان بمانند.
 
نخستین قبله
 
بیت المقدس، یکی از مقدسترین مکانهایی است که خاستگاه بسیاری از پیامبران بزرگ الهی بوده است و در ادبیات اسلامی نیز جایگاه ویژه ای دارد. مسجدالاقصی را باید یکی از مقدس ترین اماکن اسلامی برای مسلمانان جهان توصیف کرد. این مسجد اولین قبله مسلمانان جایی که در دوران پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی(ص) ایشان به سوی این مسجد به اذن خداوند نماز بپا می داشتند و همچنین سومین حرم شریف پس از مسجد الحرام و مسجد النبی در مکه و مدینه است. مسجد الاقصی به گواه تاریخ نویسان دومین مسجد ساخته شده بر روی زمین پس از بیت الله الحرام محسوب می شود. نقل است که حضرت آدم(ع) آنرا ساخته وزیر بنای آنرا چهل سال پس از ساختن بیت الله الحرام بنا به دستور خداوند نهاده است. بنابراین صرف نظر از اعتقادات دینی ما مسلمانان، قدمت ساخت این مسجد به بیش از یکهزار سال نیز سبب توجه جهانی به این مسجد خواهد بود.
 
با توجه به موقعیت ممتاز و شرافت بیت المقدس، پیامبر گرامی اسلام(ص) پس از مبعوث شدن به نبوت، مدت سیزده ماه در شهر مقدس مکه به سوی آن نماز خواند.حضرت پس از مهاجرت از شهر مکه به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی، به روش خود ادامه داد و تا مدتها نماز خود را به سوی قبله یهودیان (بیت المقدس) می خواند. این کار تا میانه های ماه رجب سال دوم هجری ادامه داشت.
 
بهانه جویی یهودیان

 
پیامبر گرامی اسلام(ص) علاقه زیادی به خانه کعبه داشت. علت علاقه حضرت به کعبه را باید در علاقه بسیار ایشان به حضرت ابراهیم(ع) و آثار او جست وجو کرد. افزون بر این، کعبه قدیمترین خانه توحید بود. از سوی دیگر، حضرت می دانست که بیت المقدس، قبله موقت مسلمانان است و آرزو داشت فرمان قبله بودن کعبه صادر و قبله نهایی تعیین شود. سرزنش ها و تحقیرهای بیش از اندازه یهودیان مدینه نیز باعث شده بود تا این انتظار به اوج خود برسد. اما از آنجا که حضرت تسلیم دستور خداوند بود، این تقاضا را بر زبان جاری نمی کرد. ایشان نیمه های شب از خانه بیرون می آمد و به آسمان نگاه می کرد و با نگاه های انتظار آمیزش، نشان می داد عشق و شوق فراوانی در دل دارد.
 
پایان انتظار
 

پیامبر اعظم (ص) برای تغییر قبله مسلمانان لحظه شماری می کرد و در انتظار نزول وحی خداوند بود. قرآن کریم لحظات انتظار را چنین بیان می کند: «نگاه های معنادار تو را به آسمان می بینم و تو را به سوی قبله ای که رضایتت را جلب کند برمی گردانیم». هفده ماه از ورود پیامبر به شهر مدینه گذشته بود که انتظار به پایان رسید و دستور تغییر قبله صادر شد. این دستور در روز پانزده رجب سال دوم هجری در حالی به پیامبر ابلاغ گردید که حضرت، دو رکعت از نماز ظهر را در مسجد بنی سالم به سوی بیت المقدس خوانده بود. در این حال جبرئیل امین نازل شد و بازوان پیامبر را گرفت و حضرت را به سوی خانه کعبه برگرداند. زنان و مردانی هم که در مسجد به پیامبر اقتدا کرده بودند، از حضرت پیروی کردند و به طرف کعبه برگشتند و دو رکعت آخر را به سوی کعبه خواندند. از آن روز، کعبه به عنوان قبله مستقل مسلمانان اعلام گردید. این مسجد هم اکنون نیز در شهر مدینه باقی است و به مسجد ذوقبلتین (دو قبله ای) معروف است.
 
 
کعبه

 
خانه کعبه، شریف ترین مکان در روی زمین است که از سوی خداوند به عنوان پناهگاه و کانون امن اعلام و مقررات شدیدی برای پرهیز از هر گونه درگیری و جنگ و خون ریزی در این سرزمین مقدس وضع شده است؛ به گونه ای که نه تنها انسان ها از هر قشر و گروهی، بلکه حیوانات و پرندگان نیز در امنیت کامل به سر می برند و هیچ کسی حق آزار آنها را ندارد.
 
از آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت پیامبر و تاریخ اسلام استفاده می شود که خانه کعبه، پیش از حضرت ابراهیم و حتی در زمان حضرت آدم بر پا بود. قرآن کریم می فرماید: «نخستین خانه ای که برای پرستش خداوند برای مردم ساخته شد، در سرزمین مکه بود». بر همین اساس، خانه کعبه کهن ترین مرکز توحید و پرستش ذات خداوند و برای همه مردم شبه جزیره عربستان ارزشمند و قابل احترام بود.
 
به سوی مسجدالحرام
 

یکی از برکات تغییر قبله مسلمانان به طرف خانه کعبه، کوتاه شدن زبان مخالفان اسلام بود. یهودیان، مسلمانان را سرزنش می کردند و می گفتند: «ما در تورات خوانده بودیم که یکی از نشانه های پیامبر آخرالزمان، نماز خواندن به دو قبله است، در حالی که ما این نشانه را در ایشان نمی بینیم.» با این بیان، مسلمانان نیز به شک می افتادند و پایه های حکومت اسلامی سست می شد. از سوی دیگر، مشرکان نیز پیامبر اعظم(ص) را به فراموش کردن نخستین خانه توحیدی متهم می کردند. تغییر قبله، زبان هر دو گروه مخالف اسلام را بست. قرآن کریم با اشاره به این مطلب مهم می فرماید: ای پیامبر! از هر کجا خارج شدی، روی خود را به طرف مسجدالحرام کن تا مردم بهانه ای بر ضد شما نداشته باشند».
 
 
علل مهم تغییر قبله

 
 بحث تغییر قبله و دلایل آن در تفاسیر مختلف آمده است که دو نمونه را ذکر می کنیم:
 
1. در تفسیر نمونه ذیل آیه 142 سوره مبارکه بقره آمده است: تغییر قبله یکى از تحولات مهم تاریخ اسلام که موجى عظیم در میان مردم به وجود آورد؛ پیامبر اسلام (ص ) مدت سیزده سال پس از بعثت در مکه، و یک سال و چند ماه بعد از هجرت در مدینه به امر خدا به سوى «بیت المقدس» نماز مى خواند، ولى بعد از آن قبله تغییر یافت و مسلمانان مأمور شدند به سوى«کعبه» نماز بگزارند.مسلمانان در این مدت مورد سرزنش یهود قرار داشتند چرا که بیت المقدس در اصل قبله یهود بود آنها به مسلمانان مى گفتند: اینان از خود استقلال ندارند و به سوى قبله ما نماز مى خوانند، و این دلیل آن است که ما بر حقیم.
 
این گفتگوها براى پیامبر اسلام و مسلمانان ناگوار بود، آنها از یکسو مطیع فرمان خدا بودند، و از سوى دیگر طعنه هاى یهود از آنها قطع نمى شد، براى همین جهت پیامبر (ص ) شبها به اطراف آسمان نگریسته و منتظر راه چارهای از سوی پروردگار عالمیان بود تا از دست طعنه های یهودیان خلاصی یابد.مدتى از این انتظار گذشت تا اینکه فرمان تغییر قبله صادر شد و در حالى که پیامبر دو رکعت نماز ظهر را در مسجد بنى سالم به سوى بیت المقدس خوانده بود جبرئیل ماءمور شد پیامبر(ص ) را به سوى کعبه بگرداند.
 
یهود از این ماجرا سخت ناراحت شدند و طبق شیوه دیرینه خود به بهانه جوئى و ایراد گیرى پرداختند. آنها قبلا مى گفتند: ما بهتر از مسلمانان هستیم ، چرا که آنها از نظر قبله استقلال ندارند و پیرو ما هستند، اما همین که دستور تغییر قبله از ناحیه خدا صادر شد زبان به اعتراض گشودند. چرا اینها از قبله پیامبران پیشین رو گردان شدند؟ اگر قبله اول صحیح بود این تغییر چه معنى دارد؟ و اگر دومى صحیح است چرا سیزده سال و چند ماه به سوى بیت المقدس نماز خواندید ؟! خداوند به پیامبرش دستور میدهد به آنها بگو شرق و غرب عالم از آن خداست ، هر کس را بخواهد به راه راست هدایت مى کند. (قل لله المشرق و المغرب یهدى من یشاء الى صراط مستقیم ).
 
این یک دلیل قاطع و روشن در برابر بهانه جویان بود که بیت المقدس و کعبه و همه جا ملک خدا است ، اصلا خدا خانه و مکانى ندارد، مهم آن است که تسلیم فرمان او باشید هر جا خدا دستور دهد به آن سو نماز بخوانند، مقدس و محترم است ، و هیچ مکانى بدون عنایت او داراى شرافت ذاتى نمى باشد.و تغییر قبله در حقیقت مراحل مختلف آزمایش و تکامل است و هر یک مصداقى است از هدایت الهى ، او است که انسانها را به صراط مستقیم رهنمون مى شود.» (تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه 480 و 481)
 
2. مرحوم علامه طباطبایی در ذیل همین آیه چنین می نگارند: «قبله قرار گرفتن ، خانه اى از خانه ها چون کعبه ، و یا بنائى از بناها چون بیت المقدس ، و یا سنگى از سنگها چون حجر الاسود، که جزء کعبه است ، از این جهت نیست که خود این اجسام برخلاف تمامى اجسام اقتضاى قبله شدن را دارد، تا تجاوز از آن ، و نپذیرفتن اقتضاى ذاتى آنها محال باشد، و در نتیجه ممکن نباشد که حکم قبله بودن بیت المقدس دگرگون شود و یا لغو گردد.بلکه تمامى اجسام و بناها و جمیع جهات از مشرق و مغرب و جنوب و شمال و بالا و پائین در نداشتن اقتضاى هیچ حکمى از احکام برابرند، چون همه ملک خدا هستند، هر حکمى که بخواهد و بهر قسم که بخواهد و در هر زمان که بخواهد در آنها مى راند، و هر حکمى هم که بکند بمنظور هدایت خلق ، و بر طبق مصلحت و کمالاتى است که براى فرد و نوع آنها اراده مى کند، پس او هیچ حکمى نمی کند مگر به خاطر این که بوسیله آن حکم ، خلق را هدایت کند، و هدایت هم نمى کند، مگر بسوى آنچه که صراط مستقیم و کوتاه ترین راه بسوى کمال قوم و صلاح ایشان است».(ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه :479 و 480)
 
توضیح بیشتر نیازمند توجه به امور زیر است:

 
1. بر اساس آیات و روایات، کعبه از زمان پیدایش زمین مکان مبارک و مورد عنایت بوده است قرآن کریم در این مورد می فرماید: «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذی بِبَکَّةَ مُبارَکًا وَ هُدًى لِلْعالَمینَ؛ در حقیقت نخستین خانه‏اى که براى مردم نهاده شده همان است که در مکه است و مبارک و براى جهانیان هدایت است.» طبق برخی از روایات حضرت آدم(ع) خانه کعبه را بنا کرد و خود بر گرد آن طواف کرد. بنابراین کعبه اولین معبد جهانی و قدیمی ترین مرکز توحید، و قبله همه پیامبران الهی از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم(ص) بوده است.لکن به خاطر مصالحی در ابتدای طلوع خورشید اسلام به طور موقت بیت المقدس به عنوان قبله مسلمین قرار می گیرد:

2. آزمایش الهی: با توجه به این که کعبه متعلق به اعراب ومورد احترامشان بود و آن را سرمایه معنوی نژاد خود می دانستند و انتظار داشتند که در آیین اسلام نیز، کعبه به عنوان قبله انتخاب شود و مسلمانان به سوی کعبه نماز بخوانند، نماز خواندن به سوی بیت المقدس مشکل و برخلاف عادت بود و لذا تعبد و ایمان خاصی را می طلبید و می توانست درجه ایمان و تسلیم اعرابی را که مسلمان می شدند نشان دهد. یعنی در واقع یک امتحان و آزمون برای سنجش مؤمن واقعی از غیر مؤمن بود، قرآن کریم با صراحت این مطلب را بیان می دارد: «وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتی کُنْتَ عَلَیْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى‏ عَقِبَیْهِ؛ ما آن قبله ای را که قبلا بر آن بودی (بیت المقدس)، تنها برای این قرار دادیم که افرادی که از رسول خدا پیروی می کنند، از آنها که به جاهلیت باز می گردند باز شناخته شوند. در روایتی از امام عسکری(ع) نیز این فلسفه بیان شده است: «مردم مکه هوای قبله شدن کعبه را داشتند و خداوند با قبله قرار دادن بیت المقدس امتحانشان کرد تا معلوم شود چه کسی برخلاف هوای نفس خود، رسول خدا را پیروی می کند.
 
3. کعبه در آن زمان کانون بتهای مشرکان بود، در حالی که مهم ترین و اولین پیمان دین اسلام مبارزه با بت پرستی و دعوت به پرستش خدای یگانه بود، لذا به مسلمانان دستور داده شد، موقتا به سوی بیت المقدس -پایگاه دین توحیدی و معتقدان به توحید- نماز گزارند تا از شائبه هر گونه توجه به بت ها مبرا باشند و به این ترتیب صفوف خود را از مشرکین جدا سازند و روح تسلیم مطلق در برابر فرمان حق و توحید را در وجود خود نهادینه کنند اما هنگامی که به مدینه هجرت کردند و تشکیل حکومت و ملتی دادند و صفوف آنها از دیگران کاملا مشخص گردید و از امتحان الهی سربلند و پیروز بیرون آمدند دیگر ادامه این وضع ضرورت نداشت، در این هنگام به سوی کعبه قدیمی ترین مرکز توحید و پر سابقه ترن کانون انبیاء باز گشتند.
 
4. به هر حال حکم قبله قرار گرفتن بیت المقدس از احکام موقتی بود که با تمام شدن مصالح موقتش آن حکم نیز به پایان رسید و لذا پیامبر(ص) انتظار می کشید که فرمان تغییر قبله صادر شد تا این که در نیمه رجب سال دوم هجری دستور تغییر قبله نازل شد: «قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها؛ نگاه های انتظار آمیز تو را به سوی آسمان (برای تغییر قبله) می بینم، اکنون تو را به سوی قبله ای که از آن خشنود باشی باز می گردانیم.»از این آیه استفاده می شود که بیت المقدس قبله موقت مسلمان ها بوده است که پیامبر(ص) انتظار پایان یافتن آن را می کشید.
 
5. مسدود شدن زبان مخالفان. قرآن کریم یکی از رازهای بزرگ تغییر قبله را اتمام حجت بر مخالفین اسلام ذکر می کند: «لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ»؛ یکی از مفسران در توضیح این آیه می فرماید: «اگر قبله تغییر نمی یافت -قطع نظر از مصالح که در تغییر قبله بود و به آن اشاره شد- زبان مخالفان بر روی مسلمانان باز می شد، از یک طرف یهود می گفتند ما در «تورات» خوانده ایم نشانه این پیامبر نماز خواندن به دو قبله است و این علامت در او نیست و از سوی دیگر مشرکان ایراد می کردند که او برای احیای آئین ابراهیم آمده است پس چرا خانه کعبه را که نخستین خانه توحید است فراموش کرده است، در این جا تغییر قبله زبان هر دو را بست.»
۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

شهادت حضرت امام موسی ابن جعفر هفتمین سپهر آسمان امامت و ولایت

شهادت حضرت امام موسی ابن جعفر هفتمین سپهر آسمان امامت و ولایت و پدر بزرگوار حضرت علی ابن موسی الرضا و حضرت فاطمه معصو مه را محضر بقیه الله الا عظم ارواحنا فداه تسلیت عرض می نما ییم .

  ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) امام هفتم از ائمه اثنی عشر (ع) ونهمین معصوم از چهارده معصوم (ع) تولد آن حضرت در ابواء(محلی میان مکه و مدینه) به روز یکشنبه هفتم صفر سال 128 یا 129 ق واقع شد.  به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به (العبد الصالح) و به جهت علم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به (الکاظم) گردید. آن حضرت به کنیه های ابو ابراهیم و ابو علی نیز معروف بوده است. مادر آن حضرت حمیده کنیزی از اهل مغرب یا اندلس (اسپانیا) بوده است و نام پدر حمیده را صاعد مغربی (بربری) گفته اند ..... برادران دیگر امام از این بانو اسحاق و محمد دیباج بوده اند. امام موسی الکاظم (ع) هنوز کودک بود که فقهای مشهور مثل ابوحنیفه از او مسئله می پرسیدند و کسب علم می کردند بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق (ع) (148 ق) در بیست سالگی به امامت رسید و 35 سال رهبری و ولایت شیعیان را برعهده داشت....

  چگونگی به امامت رسیدن آن حضرت:

  در زمان حیات امام صادق (ع) کسانی از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد. اما اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت ولی کسانی مرگ او را باور نکردند و او را همچنان امام دانستند پس از وفات حضرت صادق (ع) عده ای چون از حیات اسماعیل مأیوس شدند پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام می دانند و همینطور به ترتیب و به تفضیلی که در کتب اسماعیلیه مذکور است. ـ پس از وفات حضرت صادق (ع) بزرگترین فرزند ایشان عبدالله نام داشت که بعضی او را عبدالله افطحمی دانند این عبدالله مقام و منزلت پسران دیگر حضرت صادق (ع) را نداشت و به قول شیخ مفید در?ارشاد? متهم بود که در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترین برادرانش از جهت سن و سال بود ادعای امامت کرد و برخی نیز از او پیروی کردند اما چون ضعف دعوی و دانش او را دیدند روی از او برتافتند و فقط عده قلیلی از او پیروی کردند که فطحیه موسوم هستند.

  برادر دیگر امام موسی کاظم (ع) اسحق که برادر تنی آن حضرت بود به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود اما برادرش موسی کاظم (ع) را قبول داشت و حتی از پدرش روایت می کرد که او تصریح بر امامت آن حضرت کرده است.

  ـ برادر دیگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردی سخی و شجاع بود و از زیدیه جارودیه بود و در زمان مامون در خراسان وفات یافت اماجلالت قدر و علو شأن و مکارم اخلاق و دانش وسیع امام موسی کاظم (ع) بقدری بارز و روشن بود که اکثریت شیعه پس از وفات امام صادق (ع) به امامت او گرویدند و علاوه بر این بسیاری از شیوخ و خواص اصحاب حضرت صادق (ع) مانند مفضل ابن عمر جعفی و معاذین کثیر و صغوان جمال و یعقوب سراج نص صریح امامت حضرت امام موسی الکاظم (ع) را از امام صادق (ع) روایت کردند و بدین ترتیب امامت ایشان در نظر اکثریت شیعه مسجل گردید.

  ـ شخصیت اخلاقی:

  او در علم و تواضع و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگی ضرب المثل بود. بران و بداندیشان را با عفو و احسان بیکران خویش تربیت می فرمود.

  شبها بطور ناشناس در کوچه های مدینه می گشت و به مستمندان کمک می کرد. مبلغ دویست، سیصد و چهارصد دینار در کیسه ها می گذاشت و در مدینه میان نیازمندان قسمت می کرد. صرار (کیسه ها) موسی بن جعفر در مدینه معروف بود. و اگر به کسی صره ای می رسید بی نیاز می گشت معذلک در اطاقی که نماز می گذارد جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزی نبود.

  ـ برخورد حاکمان سیاسی معاصر با امام:

  مهدی خلیفه عباسی امام را در بغداد بازداشت کرد اما بر اثر خوابی که دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او عذرخواهی کرد و به مدینه اش بازگرداند گویند که مهدی از امام تعهد گرفت که بر او و فرزندانش قیام نکند این روایت نشان می دهد که امام کاظم (ع) قیام را در آن زمان صلاح و شایسته نمی دانسته است و با آنکه از جهت کثرت عبادت و زهد به (العبد الصالح) معروف بوده است بقدری در انظار مردم مقامی والا و ارجمند داشته است که او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهری نیز می دانستند و همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت گردیده و مهدی به حبس او فرمان داده است.

  زمخشری در (ربیع الابرار) آورده است که هارون فرزند مهدی در یکی از ملاقاتها به امام پیشنهاد نمود فدک را تحویل بگیرد و حضرت نپذیرفت وقتی اصرار زیاد کرد فرمود می پذیرم به شرط آن که تمام آن ملک را با حدودی که تعیین می کنم به من واگذاری، هارون گفت حدود آن چیست؟ امام فرمود یک حد آن به عدن است حد دیگرش به سمرقند و حد سومش به افریقیه (آفریقا) و حد چهارمش کناره دریای خزر است. هارون از شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت: پس برای ما چه چیز باقی می ماند؟ امام فرمود:

  می دانستم اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را به مامسترد نخواهی کرد (یعنی خلافت و اداره سراسر کشور اسلام حق منست) از آن روز هارون کمر به قتل موسی بن جعفر (ع) بست. در سفر هارون به مدینه هنگام زیارت قبر رسول الله (ص) در حضور سران قریش و روسای قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا بن عم و این را از روی فخر فروشی به دیگران گفت. امام کاظم (ع) حاضر بود و فرمود: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا ابت (یعنی سلام بر تو ای پدر من)می گویند هارون دگرگون شد و خشم از چهره اش نمودار گردید.

  زندان نمودن امام و چگونگی شهادت:

  درباره حبس امام موسی (ع) به دست هارون الرشید شیخ مفید در ارشاد روایت می کند که علت گرفتاری و زندانی شدن امام، یحیی بن خالد بن بر مک بوده است زیرا هارون فرزند خود امین را به یکی از مقربان خود به امام جعفربن محمد ابن اشعث که مدتی هم والی خراسان بوده است سپرده بود و یحیی بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد جعفربن محمد را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیی و بر مکیان از مقام خود بیفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قایل به امامت موسی (ع) و یحیی این معنی را به هارون اعلام می داشت. سرانجام یحیی پسر برادر امام را به نام علی بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویی کند. گویند امام هنگام حرکت علی بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود. و اگر ناچار می خواهد برود از او سعایت نکند. علی قبول نکرد و نزد یحیی رفت و بوسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامی مال به او می دهند تا آنجا که ملکی را توانست به هزار دینار بخرد. هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعی از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در قبر حضرت رسول (ص) گفت یا رسول الله از تو پوزش می خواهم که می خواهم موسی بن جعفر را به زندان افکنم زیرا او می خواهد امت ترا برهم زند و خونشان بریزد. آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزدوالی آن عیسی بن جعفربن منصور بردند.

  عیسی پس از مدتی نامه ای به هارون نوشت وگفت که موسی بن جعفر در زندان جز عبادت ونماز کاری ندارد یا کسی بفرست که او را تحویل بگیرد یا من او را آزاد خواهم کرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتی از او خواست که امام را آزاری برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیی بن خالد برمکی سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخر الامر یحیی امام را به سندی بن شاهک سپرد و سندی آن حضرت را در زندان مسموم کرد و چون آن حضرت از سم وفات یافت سندی جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببیند در بدن او اثر زخم یا خفگی نیست. بعد او را در باب التبن در موضعی به نام مقابر قریش دفن کردند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ق در 55 سالگی گفته اند.

  نجمه همسر امام:

  نجمه , مادر بزرگوار امام رضا(ع ) و از زنان مومنه , پارسا, نجیب و پاکیزه بود.حمیده ، همسر امام صادق (ع )، او را که کنیزی از اهالی مغرب بود، خرید و به منزل برد.

  نجمه در خانه امام صادق (ع )، حمیده خاتون را بسیار احترام می کرد و به خاطر جلال و عظمت او، هیچ گاه نزدش نمی نشست !روزی حمیده در عالم رویا، رسول گرامی اسلام (ص )را دید که به او فرمودند:ای حمیده ! نـجـمـه را به ازدواج فرزند خودموسی درآور زیرا از او فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین فرد روی زمین باشد.پس از این پیام ، حمیده به فرزندش امام کاظم (ع ) فرمود: پسرم !.نـجـمـه بانویی است که من هرگز بهتر از او را ندیده ام ، زیرا در زیرکی و محاسن اخلاق ، مانندی ندارد.من او را به تو می بخشم ، تو نیز در حق او نیکی کن .ثـمـره ازدواج امـام مـوسـی بـن جعفر(ع ) و نجمه ، نوری شد که در شکم مادر به تسبیح و تهلیل مـشـغـول بـود و مـادر از آن ، احـسـاس سنگینی نمی کرد وچون به دنیا آمد، دست ها را بر زمین گذاشت ، سر را به سوی آسمان بلندکرد و لب های مبارکش را به حرکت درآورد: گویا با خدایش رازو نیازمی کرد.پس از تولد امام هشتم (ع )، این بانوی مکرمه با تربیت گوهری تابناک ، ارزشی فراتر یافت .

  فرزندان امام:

  بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسی کاظم (ع) سی و هفت فرزند پسر و دختر داشت که هیجده تن از آنها پسر بودند و علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم افضل ایشان بود از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسی و محمد بن موسی و ابراهیم بن موسی بودند. یکی از دختران آن حضرت فاطمه معروف معصومه سلام الله علیها است که قبرش در قم مزار شیعیان جهان است. عدد اولاد آن حضرت را کمتر و بیشتر نیز گفته اند.

  تأثیر علمی آن بزرگوار:

  امام هفتم (ع) با جمع روایات و احادیث و احکام و احیای سنن پدر گرامی و تعلیم و ارشاد شیعیان، اسلام راستین را که با تعالیم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد (ع) نظم و استحکام یافته بود حفظ و تقویت کرد و علی رغم موانع بسیار در راه انجام وظایف الهی تا آنجا پایداری کرد که جان خود را فدا ساخت.

۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

پروین اعتصامی

 

پدر آن تیشه که برخاک  تو زد دست اجل

تیشه ای بـود که شـد  باعـث ویرانـی مـن

 

یوسـفـت نـام  نهادند و بـه  گـرگت  دادنــد

مرگ گرگ توشد، ای یوسف کنعانی مـن

 

مـه گردون ادب بـودی و در خـاک شــدی

خـاک زندان توگشـت، ای مه زنـدانی مـن

 

از نـدانسـتن مـن، دزد قـضـا آگـه بــود

چـو تـو را برد، بخـنـدیـد به نادانـی مـن

 

آنـکه در زیر زمین، داد سر و سامانـت

کاش میخورد غم بی سر و سامانی مـن

 

به سر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم

آه از این خـط که نوشتند به پیشـانی مـن

 

رفـتی و روز مـرا تیره تـر از شـب کردی

بـی تــو در ظـلمتم ای دیــدۀ نــورانی مــن

 

بی تو اشک و غم حسرت، همه مهمان منند

قـدمی رنجه کـن از مـهر، به مهمـانی مـن

 

صــفحه  رو  ز انـظار،  نـهان  مـیدارم

تـا نـخوانند در این صـفحه، پریشانی مـن

 

دَهر بسیار چو من سر به گریبـان دیده است

چـه تـفاوت  کـندش سـر به  گـریبانی  مـن؟

 

عضو جمعیت حق گشتـی و دیگر نخوری

غـم تـنهــایی و مهجـوری و حـیرانـی مـن

 

گـل و ریـحـان کــدامین چـمنت بــنمودنـد؟

کـه شکستی قـفـس، ای مرغ گلستـانی مـن

 

مــن کـه قــدر گـهر پــاک تــو مـیدانستم

ز چـه مـفقود شـدی، ای گـُهر کــانی مـن

 

مـن کـه آب تـو ز سـر چـشـمه دل مـیـدادم

آب و رنگت چه شد، ای لاله نعمانی مـن؟

 

من یکی مرغ غزل خوان تو بودم، چه فِتـاد

که دگـر گـوش نـدادی  به  نواخـوانی مـن؟

 

گـنج خود خـواندیم و رفـتی و بگذاشــتیم

ای عـجب بعد تـو با کیست نگهبـانی مـن؟

 

پروین اعتصامی

۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

ویژه نامه حضرت ام البنین


زندگینامه اجمالی ام البنین سلام الله علیها

ازدواج امیر المؤمنین على علیه السلام با ام البنین سلام الله علیها  
پس از آنکه امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام به سوگ پاره تن و ریحانه رسول خدا محمد بن عبد الله صلى الله علیه و آله یعنى سرور زنان عالمیان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه شهیده راه ولایت و امامت نشست ، برادرش عقیل بن ابى طالب علیه السلام را که آشنا به انساب عرب بود، فرا خواند و از او خواست برایش همسرى از تبار دلاوران برگزیند تا پسر دلیرى براى مولا به ارمغان آورد که سالار شهیدان حسین بن على علیه السلام را در کربلا یارى کند. (101)
عقیل ، ام البنین کلابیه علیه السلام را براى حضرت على علیه السلام برگزید که قبیله و خاندانش ، بنى کلاب ، در شجاعت بى مانند بودند. (102) بنى کلاب از حیث شجاعت و دلاورى در میان عرب زبانزد بودند، ولبید درباره آنان چنین سروده است ما بهترین زادگان عامر بن صعصعه هستم و کسى بر این ادعا خورده نمى گرفت . الو براء، همبازى نیزه ها (ملاعب الاءسنة )، که در عرب در شجاعت مانند او را ندیده بود، از همین خاندان است . (103)
حضرت امیر المؤ منین علیه السلام این انتخاب از پسندید و عقیل را به خواستگارى نزد پدر ام البنین سلام الله علیه فرستاد. پدر، خشنود از این وصلت مبارک ، نزد دختر خود شتافت و او نیز با سر بلندى و افتخار پاسخ مثبت داد و پیوندى همیشگى بین وى و مولاى متقیان على بن ابى طالب علیه السلام برقرار شد. امام علیه السلام در همسر عقلى سترگ ، ایمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نیکو مشاهده کرد و او را گرامى مى داشت و از صمیم قلب در حفظ حرمت او کوشید.

ام البنین ، و دو سبط پیامبر صلى الله علیه و آله  
ام البنین بر آن بود که جاى خالى مادر آنها را در زندگى دو سبط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دو ریحانه رسول خدا صلى الله علیه و آله و دو سرور جوانان بهشت ، امام حسن و امام حسین علیه السلام ، پر کند؛ مادرى که در اوج شکوفایى پژمرده شد و آتش به جان فرزندان خردسال خود زد.
فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله در وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مى دیدند، و رنج فقدان مادر را کمتر احساس مى کردند. ام البنین سلام الله علیه ، فرزندان دخت گرامى رسول اکرم صلى الله علیه و آله را بر فرزندان خود که نمونه هاى والاى کمال بودند مقدم مى داشت و بخش عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مى کرد.
تاریخ جز این بانوى پاک کسى را به یاد ندارد که به اصطلاح فرزندان هووى خود را بر فرزندان خویش مقدم بدارد. لیکن ام البنین سلام الله علیه توجه به فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله را فریضه اى دینى مى شمرد، زیرا خداوند متعال در کتاب خود همگان را به محبت آنان دستور داده (104)،و آنان امانت و ریحانه رسول خدا صلى الله علیه و آله بودند (105). ام البنین با درک عظمت آنان به خدمتشان قیام کرد و در این راه از بذل آنچه در توان داشت دریغ نورزید.
گویند همان روز که پاى در خانه مولا علیه السلام گذاشت ، حسنین علیه السلام هر دو مریض بوده و در بستر افتاده بودند. اما عروس تازه ابو طالب علیه السلام به محض آنکه وارد خانه شد خود را به بالین آن دو عزیز عالم وجود رسانید و همچون مادرى مهربان به دلجویى و پرستارى آنان پرداخت (106). چنانکه گفته مى شود خود نیز پس از چندى به مولا پیشنهاد داد که به جاى فاطمه ، که اسم قبلى واصلى وى بوده ، او را ام البنین صدا زند، تا حسنین علیه السلام از ذکر نام اصلى او توسط مولا علیه السلام به یاد مادر خویش ، فاطمه زهرا سلام الله علیه ، نیفتاده و در نتیجه خاطرات تلخ گذشته در ذهنشان تداعى نگردد و رنج بى مادرى آنها را آزار ندهد

اهل بیت علیه السلام ، و ام البنین سلام الله علیها  
محبت بى شائبه ام البنین سلام الله علیه در حق فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و فداکاریهاى فرزندان او در راه سید الشهداء علیه السلام ، در تاریخ بى پاسخ نماند. اهل بیت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان کوشیدند و از قدردانى نسبت به آنان چیزى فرو گذار نکردند.
شهید که از فقهاى قله پوى شیعه است ، مى گوید: ام البنین سلام الله علیه از زنان با فضیلت و عارف به حق اهل بیت علیه السلام بود. وى محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان کرده بود. آنان نیز براى او جایگاهى والا و موقعیتى ارزنده قائل بودند. زینب کبرى سلام الله علیه پس از رسیدن به مدینه به محضرش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسلیت گفت . چنانکه در اعیاد نیز، براى اداى احترام ، به محضرش ‍ مشرف مى شد.
رفتن نواده رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله ، شریک نهضت حسینى و قلب طپنده قیام امام حسین علیه السلام یعنى زینب کبرى علیه السلام ، نزد ام البنین سلام الله علیه و تسلیت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنین سلام الله علیه نزد اهل بیت علیه السلام است .

ام البنین سلام الله علیها واسطه فیض الهى  
این بانوى بزرگوار نزد مسلمانان جایگاهى ویژه دارد، و بسیارى از انان معتقدند او را نزد خداوند منزلتى والاست و اگر دردمندى او را به درگاه حضرت بارى تعالى شفیع و واسطه قرار دهد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختیها و درماندگیها، این مادر فداکار را شفیع خود قرار مى دهند. البته بسیار هم طبیعى است که ام البنین سلام الله علیه نزد پروردگار مقرب باشد تا زیرا وى فرزندان پاره هاى جگر خود را خالصانه در راه خدا و استوارى دین حق تقدیم داشته است . (107) در خلال کراماتى که در بخش سوم کتاب حاضر آمده ، با جلوه هایى از مقام والاى ام البنین سلام الله علیه در عالم معنا آشنا خواهیم شد.

سلسله نسب ام البنین سلام الله علیها  
وى فاطمه دختر حزام (108) بن خالد بن ربیعه بن وحید بن کعب بن عامر بن کلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن است .
مادر او شمامه (109) از خانواده سهل بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب مى باشد و جده هایش عبارتند از:
جده اول : عمره دخت طفیل بن مالک احزام بن جعفر کلاب .
جده دوم : کبته دخت عروة الرحال فرزند جعفر بن کلاب .
جده سوم : ام خشف دخت ابى معاویة فارس هزار بن عبادة بن عقیل بن کلاب .
جده چهارم : فاطمه دخت جعفر بن کلاب . (110)
جده پنجم : عاتکه دخت عبدالشمس بن عبد مناف بن قصى ، جده حضرت رسول صلى الله علیه و آله است که در عمدة الطالب نام او را فاطمه دانسته است .
جده ششم : آمنه دخت وهب بن عمیر بن نصر بن قعین بن حرث بن ثلعبه بن ذودان بن اسد بن خزیمه .
جده هفتم : دخت جحدر بن ضبیعه اغر بن قیس بن ثلعبیة بن عکایة بن صعب بن على بن بکر بن وائل بن ربیعه بن نزار، جد حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله .
جده هشتم : دخت ملک بن قیس بن ثعلبه .
جده نهم : دخت الراءسین : خشین بن ابى عصم بن سمح بن فزاره (در قاموس اللغة خشین بن لاى ، و در تاج العروس لاى بن عصیم آمده است ).
جده دهم : دخت عمر بن صرمة بن عوف بن سعد بن ذبیان بن بغیض بن ریث بن غطفان .
اینان جده هاى ام البنین سلام الله علیه ، مادر ابوالفضل العباس علیه السلام ، هستند که ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین از ایشان یاد کرده است . تاریخ گواهى مى دهد که پدران و داییهاى ام البنین سلام الله علیه در دوران قبل از اسلام جزو دلیران عرب محسوب مى شده اند و مورخان آنان را به دلیرى و جلادت در هنگام نبرد ستوده اند. افزون بر این ، آنان علاوه بر شجاعت و قهرمانى ، سالار و بزرگ پیشواى قوم خود نیز بوده اند، آنچنان که سلاطین زمان در برابرشان سر تسلیم فرود آورده اند. اینان همانانند که عقیل به امیر المؤ منین علیه السلام گفت : در میان عرب از پدرانش شجاعتر و قهرمانتر یافت نشود (111).
امیر المؤ منین علیه السلام نیز مقصودش از آن پرس و جو آن بود که زنى را به همسرى خویش برگزیند که زاده دلاوران عرب باشد، چرا که مسلم است سرشت و خصایص ‍ اجداد به فرزندان منتقل مى شود، و فرزندان نیز آن ویژگیها را به نسلهاى بعدى منتقل مى سازند. بر این اساس است که رسول اکرم صلى الله علیه و آله مى فرمایند: دایى به منزله یکى از دو زوج است (یعنى دایى نیز چون پدر و مادر، در صفات و اخلاق طفل مؤ ثر است ) پس براى جایگاه نطفه خود همسرى شایسته برگزینید.
در اینجاست که مى بینیم در وجود شریف ابوالفضل علیه السلام دو گونه شجاعت در هم آمیخته است : 1. شجاعت هاشمى و علوى که ارجمندتر و والاتر است و از جانب پدر سرور اوصیا به او رسیده ؛ و 2. شجاعت عامرى که از جانب مادرش ام البنین سلام الله علیه ارث برده است ، زیرا که در میان تیره مادریش جدى پیراسته چون عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب (جد ثمامه مادر ام البنین ) بوده است که به سبب قهرمان سالارى و شجاعتش او را ملا الاءسنة یعنى کسى که سر نیزه ها را به بازى مى گیرد، مى نامیدند. این لقب را نخستین بار حسان در باب او به کار برد، چون دید که یک تنه با شجاعانى که او را احاطه کرده بودند پیکار مى کند، و لذا گفت : وى سر نیزه ها را با دستش به بازى گرفته است .
نیز از اوس بن حجر نقل شده که درباره عامر گفته است :

یلاعب اطراف الاءسنة عامر
فراح له حظ الکتائب اءجمع

عامر سر نیزه ها را به بازى مى گیرد، پس او در کار آیى و توان نظامى ، به تنهایى یک لشگر را در خود جمع دارد.

عامر بن مالک همان کسى است که برادر زاده اش ، عامر بن طفیل ، با علقمة بن علاثه قرار گذاشتند که هر کدام نسبت و حسب افتخارآمیزترى داشت و به نفع او حکم شد، صد شتر از دیگرى بستاند. بدین منظور، هر یک ، یکى از پسران خود را نزد مردى از بنى وحید به گرو گذاشتند (و ضمانت و رهن نیز از آن هنگام دایر گردید). چون ابن طفیل در این مورد از عمویش ، عامر بن مالک ، کمک خواست ، این مرد دلیر نعلین خود را به او داد و گفت : براى تعیین شرافت خود از این نعلین کمک بگیر، زیرا من با آن چهل مرباع را به دست آورده ام (112).

مرباع ، ربع غنائم جنگى ئى بوده است که پس از پیروزى یک قوم بر قوم دیگر در زمان جاهلیت به رئیس قبیله مى رسید. این نعلین ، مخصوص رئیس و پیشواى قوم بوده که در ایام نبرد آن را مى پوشیده است ، والا مزیتى نداشته که براى تعیین افتخار و مباهات به نسبت به کار رود.

دیگر از اجداد مادرى حضرت ابوالفضل علیه السلام ، عامر بن طفیل بن مالک بن کلاب ، برادر عمره : جده اول ام البنین سلام الله علیه مى باشد که فوقا از او یاد شد. او گرامیترین مردم در عصر خود و نام آورترین شجاعان و دلاوران عرب بود. حتى گویند که : هرگاه یکى از اعراب نزد قیصر روم مى رفت قیصر به او مى گفت : تو با عامر بن طفیل نسبتى دارى ؟ اگر وى میان خود و عامر نسبتى بر مى شمرد، گرامیش کمى شمرد و صله و احسان به او مى کرد، و الا روى خوش به او نشان نمى داد. (113)
نیز از اجداد مادرى ام البنین سلام الله علیه ، عروة الرحال فرزند عتبة بن جعفر بن کلاب ، پدر کبشه : جده دوم این بانو مى باشد. عروه با پادشاهان رفت و آمد بسیار داشت و او را نزد آنها پایگاه و منزلتى رفیع بود، و به همین خاطر هم او را رحال (یعنى جهانگرد) نامیده اند.
از دیگر نیاکان ام البنین ، طفیل : فارس قرزل است که پدر عمره (جده اول این بانوى بزرگوار) مى باشد. او نیز در شجاعت و قهرمان سالارى زبانزد همگان بوده و با ملاعب الاءسنة ربیعه ، عبیده ، و معاویه (پسران جعفر بن کلاب ) برادر بوده است . گویند: یک روز صبح آنان بر نعمان بن منذر (امیر مشهور عرب ) وارد شدند و مشاهده کردند که یکى از یاران و همنشینان امیر، موسوم به ربیع بن زیاد عبسى ، با امیر مشغول غذا خوردن است . آنان مطلع شده بودند که ربیع نزد حاکم ایشان سعایت کرده است . لبید، کوچکترین فرزند ربیعه (یکى از برادران یاد شده )، اشعارى در مدح طائفه و عموهاى خویش و ذم ربیع بن زیاد سرود که نعمان و دیگر همنشینانش بر او انکار نورزیدند، و این به لحاظ شرافت و بزرگمنشى غیر قابل انکار آنان بود. حتى پس از این ماجرا، امیر آن شخص ‍ سخن چین را از خود راند و ابیاتى در توبیخ او سرود.

ام البنین سلام الله علیها همسرى جز امیرالمؤ منین على علیه السلام برنگزید 
گروهى از مورخین برآنند که امیرالمؤ منین علیه السلام با ام البنین سلام الله علیه ، دختر حزام عامریه ، بعد از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه ازدواج نمود. (114) دسته اى دیگر مى گونید که این امر بعد از ازدواج حضرتش با امامه بوده است . (115) اما در هر حال ، مسلم است که این ازدواج بعد از صدیقه کبرى سلام الله علیه صورت گرفته است ، زیرا تا فاطمه سلام الله علیه زنده بود خداوند ازدواج با زنان را بر امیرالمؤ منین علیه السلام حرام نموده بود. (116)
ام البنین داراى چهار پسر به نامهاى عباس ، عبدالله جعفر، و عثمان گردید که سرور همه آنان حضرت عباس علیه السلام مى باشد. این بانوى بزرگوار، بعد از امیر المؤ منین على علیه السلام مدتى طولانى زنده بد و با کسى نیز ازدواج نکرد؛ همچنانکه امامه و اسماء بنت عمیس و لیلى نهشیله چنین نمودند و این چهار زن آزاده ، کمال وفادارى را در حق شوى و سرورشان امیر المؤ منین على علیه السلام انجام دادند. (117)حتى یک بار مغیرة ین نوفل و یک بار نیز ابو هیاج بن سفیان از امامه خواستگارى کردند، اما او امتناع ورزید و حدیثى از على علیه السلام نقل کرد که همسران پیامبر و جانشینش بعد از مرگ ایشان نباید به همسرى کسى درآیند، بر پایه این سفارش ، زنان وارسته مزبور، تن به ازدواج با کسى ندادند. (118)
در باب عظمت مقام و علو معرفت حضرت ام البنین سلام الله علیه به مقام و موقعیت اهل بیت علیه السلام همین بس نوشته اند: چون ازدواج امیرالمؤ منان علیه السلام در آمد، امام حسن و امام حسین علیه السلام بیمار بودند، و او بسان مادرى دلسوز و پرستارى مهربان به مراقبت و دلنوازى از آنان پرداخت ؛ و چنین امرى از همسر سرور اهل ایمان ، که از انوار معارف حضرتش بهره ها گرفته ، در بوستان علوى تربیت یافته و به آداب و اخلاق مولاى متقیان علیه السلام مؤ دب متخلق شده ، شگفت نیست .

فرزندان ام البنین سلام الله علیها  
اول از همه ، قمر بنى هاشم علیه السلام متولد گردید، و بعد بترتیب : عبدالله و جعفر و عثمان گام به جهان هستى گذاشتند.
فرزندان ام البنین - همگى - در زمین کربلا شهید شدند و نسل ام البنین علیه السلام از طریق عبیدالله بن قمر بنى هاشم بسیار مى باشند. چون بشیر به فرمان اما زین العابدین علیه السلام وارد مدینه شد تا مردم را از ماجراى کربلا و بازگشت اسراى آل الله با خبر سازد در راه ام البنین سلام الله علیه او را ملاقات کرد و فرمود: اى بشیر، از امام حسین علیه السلام چه خبر دارى ؟ بشیر گفت : اى ام البنین ، خداى تعالى ترا صبر دهد که عباس ‍ تو کشته گردید. ام البنین سلام الله علیه فرمود: از حسین سلام الله علیه مرا خبر ده . بدینگونه ، بشیر خبر قتل یک یک فرزندانش را به او خبر داد اما ام البنین پیاپى از امام حسین علیه السلام خبر مى گرفت وى گفت : فرزندان من و آنچه در زیر آسمان است ، فداى حسینم باد! و چون بشیر خبر قتل آن حضرت را به او داد صیحه اى کشید و گفت : اى بشیر، رگ قلبم را پاره کردى ! و صدا به ناله و شیون بلند کرد.
مامقانى گوید: این شدت علاقه ، کاشف از بلندى مرتبه او در ایمان ، و قوت معرفت او به مقام امامت است که شهادت چهار جوان خود را که نظیر ندارند در راه دفاع از امام زمان خویش سهل مى شمارد.
به نوشته علامه سماوى در ابصارالعین : ام البنین سلام الله علیه همه روزه به بقیع مى رفت و مرثیه مى خواند، به نوعى که مروان - با آن قساوت قلب - از ناله و گریه ام البنین سلام الله علیه به گریه مى افتاد و اشکهاى خود را با دستمال پاک مى کرد. نیز هنگامى که زنها او را با عنوان ام البنین خطاب کرده و به وى تسلیت مى داده اند این ابیات را سرود:

لا تدعونى و یک ام البنین
تذکرنى بلیوث العرین
کانت بنون لى ادعى بهم
و الیوم اصبحت و لا من بنین
اربعه مثل نسور الربى
قد واصلوا الموت بقطع الوتین
تنازع الخرصان اشلائهم
فکلهم امسوا صریعا طعین
یا لیت شعرى اکما اخبروا
بان عباسا مقطوع الیدین

یعنى اى زنان مدینه ، دیگر ام البنین نخوانید و مادر شیران شکارى ندانید، مرا فرزندانى بود که به سبب آنها ام البنینم مى گفتند، ولى اکنون دیگر براى من فرزندى نمانده همه را از دست داده ام . آرى ، من چهار باز شکارى داشتم که آنها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند و دشمنان با نیزه هاى خود ابدان طیبه آنها را از هم متلاشى کردند و در حالى که روز را به پایان بردند که همه آنها با جسد چاک چاک بر روى زمین افتاده بودند. اى کاش مى دانستم آیا این خبر درست است که دستهاى فرزندم قمر بنى هاشم علیه السلام را از تن جدا کردند؟!

مخوان جانا دگر ام البنینم
که من با محنت دنیا قرینم
مرا ام البنین گفتند، چون من
پسرها داشتم ز آن شاه دینم
جوانان هر یکى چون ماه تابان
بدندى از یسار و از یمینم
ولى امروز بى بال و پر ستم
نه فرزندان ، نه سلطان مبینم
مرا ام البنین هر کس که خوائد
کنم یاد از بنین نازنینم
به خاطر آورم آن مه جبیان
زنم سیلى به رخسار و جبینم
به نام عبدالله و عثمان و جعفر
دگر عباس آن در ثمینم
یا من راءى العباس کر
على جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر
کل لیث ذى لبد
نبئت ان ابنى اصیب
بر اءسه مقطوع ید
و یلى على شبلى و مال
براءسه ضرب العمد
لو کان سیفک فى
یدیک لما دنى منک اءحد

 

۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

20 اسفند روز راهیان نور،

ه گزارش خبرنگار راهیان نور، مناطق عملیاتی و یادمان های غرب کشور در طول هشت سال دفاع مقدس شاهد مجاهدت ها و فداکاری های ملت ایران بوده است و آن دوره آزمایش بزرگی برای استان های کرمانشاه و ایلام بود. در اینجا به تشریح مناطق عملیاتی جبهه غرب و معرفی یادمان های استان های کرمانشاه و ایلام می پردازیم.


کرمانشاه
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ستاد فرماندهی سپاه منطقه 7، به فرماندهی سردار شهید محمد بروجردی در شهر کرمانشاه تشکیل شد و نقش بسزایی را در ایجاد امنیت در دو استان کرمانشاه و کردستان ایفا نمود. از آغاز تا پایان جنگ تحمیلی این شهر هدف حملات مکرر هواپیماهایتش عراق قرار داشت و در طول دوران دفاع مقدس 176 مرتبه مورد هدف بمب و موشک‌های ارتش عراق واقع شد و در مجموع 2158 تن شهید و 4252 جانباز را تقدیم انقلاب اسلامی کرد. کرمانشاه در طول دوران دفاع مقدس، همواره به عنوان مرکز پشتیبانی و عقبه رزمندگان اسلام در جبهه‌ی میانی، محسوب می‌شد و قرارگاه رمضان در این استان فعالیت می‌کرد. عراق هیچ‌گاه نتوانست به از راه زمین وارد این شهر شود، اما مردم فداکار و انقلابی این شهر بارها مورد عملیات‌های تروریستی و خرابکارانه‌ی منافقین و گروهک‌های ضد انقلاب قرار گرفت. شهید آیت الله اشرفی اصفهانی، امام جمعه موقت کرمانشاه از جمله شهدای ترور در این شهر می‌باشند که در تاریخ 1361/7/23 لحظاتی پیش از ایراد خطبه‌های نماز جمعه، در مسجد جامع این شهر توسط منافقین به شهادت رسید. ارتفاعات مشرف به این شهر در حوالی منطقه‌ی طاق بستان، میزبان چند شهید گمنام است و همه روزه میعادگاه بسیاری از عاشقان و دل‌دادگان ولایت می‌باشد.

موزه و مرکز فرهنگی دفاع مقدس کرمانشاه 
این موزه در پشت‌ پارک‌ شیرین در خیابان امیرکبیر واقع است که ادوات مختلف جنگی و تصاویر و آثار شهدا در آن به معرض دید علاقمندان گذاشته شده‌؛ این‌ مرکز در دوران دفاع مقدس‌، پناه‌گاه‌ مردم‌ بی‌دفاع‌ در برابر حملات‌ هوایی‌دشمن‌ بوده‌ که‌ در 26‌ اسفندماه‌ 1366، مورد هدف‌ هواپیماهای دشمن قرار گرفت‌ و عده‌ای‌ از مردم‌ شهر به ‌شهادت‌ رسیدند. این‌ مرکز، با داشتن‌ غرفه‌های‌ مختلف‌ و کتابخانه‌ی‌تخصصی‌، اولین‌ مرکز فرهنگی‌ دفاع‌ مقدس‌ در غرب‌ کشور می‌باشد‌.


یادمان مرصاد
تنگه چهارزبر در 35 کیلومتری غرب کرمانشاه و در جاده اصلی کرمانشاه – اسلام آباد معروف به راه کربلا قرار دارد، این تنگه، دروازه‌ای اصلی ورود به شهرکرمانشاه از سمت غرب می‌باشد که جاده ترانزیتی کرمانشاه - خسروی، از این تنگه می‌گذرد. در سوم مرداد 1367 نیروهای سازمان مجاهدین (منافقین) با پشتیبانی ارتش بعث عراق، پس از عبور از مرزهای جمهوری اسلامی ایران در محور قصرشیرین-سرپل ذهاب، بدون درگیری جدی تا اسلام آباد پیشروی کردند. و سپس به طرف کرمانشاه ادامه حرکت دادند. در شرق تنگه چهارزبر رزمندگان اسلام راه را بر آنان مسدود ساخته و درگیری را آغاز نمودند. به این ترتیب عملیات مرصاد در تاریخ 1367/5/5 آغاز گردید. با حملات نیروهای خودی، نیروهای منافقین که به آن نقطه دست یافته بودند به هلاکت رسیده یا تار و مار شدند. در تنگه چهارزبر بنایی به یادبود عملیات مرصاد احداث گردیده است، نمای بیرونی یادمان حالتی گنبدی شکل مانند مسجد و داخل آن به صورت یک موزه ساخته شده است که مزار 5 شهید گمنام در این یادمان زیارتگاه عاشقان است.


سرپل ذهاب 
سرپل ذهاب یکی از محورهای هجوم دشمن و یکی از مهمترین محورهای دفاعی استان کرمانشاه در دوران دفاع مقدس بود که به علت قرارگرفتن پاطاق در آن از اهمیت بالایی برخوردار بود، همزمان با تجاوز سراسری ارتش عراق، این شهر مورد تعرض هواپیماها و توپخانه ارتش عراق قرار گرفت و در اولین ساعات دوم مهر 1359 به اشغال قوای زرهی دشمن درآمد. این اشغال با عملیات نیروهای خودی، پس از چند ساعت پایان یافت ولی این شهر تا پایان جنگ در معرض آتش توپخانه و حملات هواپیماهای ارتش عراق قرار داشت. در پایان جنگ سرپل ذهاب مجدداً به اشغال ارتش عراق و منافقین درآمد که این بار نیز نیروهای سپاه پاسداران با همکاری هوانیروز ارتش، مهاجمان را به عقب رانده، شهر را آزاد ساختند.

• بارگاه احمد بن اسحاق بارگاه احمد بن اسحاق(ره)
 این بارگاه مطهر در مرکز شهر قرار گرفته است و مهمترین مرکز شهر محسوب می شود، احمد بن اسحاق یکی از یاران امام حسن عسگری(ع) بوده است که در اواخر عمر به این شهر آمده و مرحوم گردیده است ، این مزار در دوران دفاع مقدس کانون تجمع رزمندگان و محل برقراری نمازجماعت و دعاهای رزمندگان بوده است. در جوار این بارگاه عده ای از فرماندهان شهید و شهدای گمنام به خاک سپرده شده اند.


ارتفاعات قراویز 
پس از عقب راندن دشمن از سرپل ذهاب، نیروهای عراقی در ارتفاعات قراویز در غرب سرپل ذهاب مستقر شدند. دوازده روز پس از استقرار دشمن روی قراویز، تعدادی از نیروهای سپاه به فرماندهی برادر اصغر وصالی به دشمن یورش بردند. با تلاش این برادران که کمتر از یک دسته بودند بخشی از قراویز (که بعدها به تپه مجاهد معروف گردید) آزاد شد. این تپه در جریان عملیات های بازی دراز 1 و 2 شاهد تلاش فوق العاده و جانبازی برادران سپاه و ارتش بود.


یادمان شهید شیرودی 
این روستا در شمال غربی شهر سرپل ذهاب قرار دارد محل شهادت علی اکبر شیرودی یکی از خلبانان دلاور هوانیروز است، شهید شیرودی در دوران مبارزات انقلاب اعلامیه‌های آیت الله خمینی را در کرمانشاه پخش می‌کرد و در آستانه پیروزی انقلاب همراه با 
حجت الاسلام آل طاهر مسئولیت حفاظت از کرمانشاه به خصوص رادیو و تلویزیون و ادارات مهم دولتی را بر عهده گرفت. در غائله کردستان داوطلبانه به این منطقه شتافت و در مقابل گروه‌های ضد انقلاب به مبارزه پرداخت. در همین دوره و در سن ۲۴ سالگی به عنوان فرمانده خلبانان هوانیروز انتخاب شد. شیرودی در حماسه پاوه نیز نقش تعیین کننده‌ای در آزادسازی شهر پاوه ایفا کرد. وی به دلیل لیاقت و شجاعت ظرف هفت ماه از درجه ستوانیاری به درجه سروانی ارتقاء یافت. آخرین عملیات پروازی خلبان شیرودی در بازی دراز صورت گرفت. در تاریخ 8 اردیبهشت ۱۳۶۰، در حالی که مشغول دفاع از منطقه بود، در اثر اصابت گلوله تانک به بالگرد حامل وی به شهادت رسید، و پیکر مطهرشان در زادگاهشان تنکابن به خاک سپرده شد.


یادمان بازی دراز 
این ارتفاعات که در جنوب غربی سرپل ذهاب قرار دارد؛ یکی از ارتفاعات مهم و استراتژیک منطقه می باشد که بر شهرهای سرپل ذهاب، قصرشیرین و نفت شهر در داخل خاک ایران و شهرهای نفت خانه و خانقین در داخل خاک عراق دید و تسلط خوبی دارد. ارتش عراق در تاریخ 1359/7/15 این ارتفاع را بدون درگیری اشغال و سپس جاده ای به طول 6 کیلومتر روی آن احداث و آسفالت کرد. برای آزادسازی بازی دراز عملیاتی در عاشورای 1359 اجرا شد که موفقیتی در پی نداشت. پس از آن برادران سپاه طی دو ماه شناسایی، عملیات دیگری را طراحی کردند که با اجرای آن در تاریخ 1360/2/2 بخش مهمی از ارتفاعات بازی دراز از جمله قله های 1000، 1050 و 1100 گچی آزاد گردید.


پادگان ابوذر 
پادگان ابوذر را دوکوهه غرب می خواندند. این پادگان که در 20 کیلومتری جنوب شرقی شهر سرپل ذهاب قرار دارد، مقر تیپ سه ابوذر از لشکر 81 زرهی بوده است. پادگان ابوذر که مرکز تجمع نیرو و پشتیبانی یگان های خودی بود، بارها هدف بمباران و موشک باران ارتش عراق قرار گرفت. بمباران رزمندگان مستقر در این پادگان در تاریخ های 6 و 1363/12/18 که آماده اجرای عملیاتی در جنوب سومار بودند، ورق دیگری از تاریخ سراسر مظلومیت رزمندگان اسلام را ورق زد. این عملیات قرار بود همزمان با عملیات بدر در جنوب انجام شود که به دلایلی منتفی شد. در روزهای اول در روزهای اول جنگ شهید خلبان اکبر شیرودی و شهید پاسدار وصالی از تخلیه و سقوط این پادگان جلوگیری کردند. در حال حاضر تعدادی از ساختمان های این پادگان به حالت دست نخورده باقی مانده است که یکی از نقاط مورد بازدید کاروان های راهیان نور است.


تنگه حاجیان 
این تنگه در مسیر گیلانغرب به سرپل ذهاب قرار دارد و نزدیک ترین تنگه به گیلان غرب است که دشت گیلان غرب را به دشت دیره در جنوب سر پل ذهاب متصل می سازد. رزمندگان برای آزادسازی این تنگه دو عملیات اجرا کردند که در دومین عملیات (14/9/1359) این تنگه آزاد شد. اصغر وصالی از فرماندهان سپاه تهران در جریان اولین عملیات آزادسازی این تنگه به شهادت رسید.


شهدای گمنام گیلان غرب 
گیلان غرب قبل در سال های اول اتقلاب و پیش از تهاجم عراق شاهد خرابکاری های تجزیه طلبان و سپس در تاریخ 1359/7/6 یگان های لشکر 4 ارتش عراق وارد گیلان غرب شدند، در حالی که ستون نظامی دشمن به باغ کشاورزی و پمپ بنزین شهر رسیده بود، عکس العمل و مقاومت مردم آنان را تار و مار کرد ضمن آن که با تلاش هوانیروز ارتش، عقبه ستون نیروهای دشمن روی جاده گیلان غرب منهدم گردید. شهر گیلان غرب بر اثر بمباران های متعدد هواپیما و آتش توپخانه ارتش عراق تخریب گردید اما مردم این شهر دست از مقاومت برنداشتند که از جمله آن می توان به حماسه خانم فرنگیس حیدرپور اشاره کرد که به تنهایی با یک تبر یک عراقی را اسیر کرده بود و تندیس او در میدان مقاومت شهر ساخته شده است. این شهر در طول جنگ تحمیلی بارها بمباران شد و عملیات متعددی از جمله مطلع الفجر در آن به وقوع پیوست، در 1390/7/15 دو شهید گمنام به یادبود شهدای سرفراز این شهر در آن به خاک سپرده شدند تا نمادی از حماسه های مردم این شهر باشند.


یادمان مطلع الفجر 
این تپه در غرب جاده گیلان غرب – سرپل ذهاب و در 13 کیلومتری شمال غرب شهر گیلانغرب واقع است. این محل که به صورت یک سری سنگرها و کانال های حفظ و بازسازی شهد می باشد در کنار روستای آوزین در غرب گورسفید می باشد. و پرچم ها و کانال های متعدد آن یادآور دوران دفاع مقدس است، در نزدیکی این یادمان مزار یکی از شهدای گیلان غرب به نام شهید خوش روان نیز قرار دارد. عملیات مطلع الفجر در 1360/9/20 با رمز یا مهدی(عج) ادرکنی با هدف جلوگیری از تحرکات دشمن و فراهم نمودن امکان آزادسازی قصرشیرین و نفت شهر در محور گیلانغرب- سرپل ذهاب انجام شد. که در پی این عملیات حدود 2000 نفر از قوای دشمن کشته شدند.


قصر شیرین 
قصرشیرین در منطقه ای کوهستانی از نوار مرزی طوری واقع شده است که از شمال و غرب با عراق هم مرز می باشد و توسط دو جاده آسفالت از گیلان غرب و سرپل ذهاب به شبکه جاده ای کشور مرتبط است. قصر شیرین قبل از شروع جنگ تحمیلی، هواپیماها و توپخانه ارتش عراق بارها این شهر را مورد تهاجم قرار دادند. ارتش عراق ، با دو لشگر به قصرشیرین حمله کرد و در روز پنجم مهر 1359 شهر را به طور کامل اشغال کرد در حالی که عده ای از مردم موفق به ترک شهر نشدند و در خانه های خود محبوس بودند. ارتش عراق پس از اشغال قصرشیرین مردم شهر را در مسجد مهدیه شهر جمع کرد. نیروهای عراقی در اقدام بعدی جوانان و مدافعان باقی مانده در شهر را شناسایی کردند و به اسارت گرفتند.

۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

ولادت امام محمد باقر (ع)

ابوجعفر، محمد بن علی الباقر، مشهور به محمد باقر پنجمین امام شیعیان متولد سوم صفر یا نخست رجب سال ۵۷ هجری در مدینه است . پدرش امام سجاد و مادرش فاطمه بنت حسن بن علی دختر حسن بن علی می‌باشد بنابراین او اولین امام شیعه است که از نسل هر دو نوه پیامبر حسن و حسین می‌باشد . کنیه‌اش ابوجعفر و لقبش باقرالعلوم است .

در این مطلب متن و عکس های زیبا برای ولادت امام محمد باقر گردآوری شده است که در ادامه مشاهده می کنید.

متن و عکس ولادت امام محمد باقر (ع)

عکس ولادت امام محمد باقر

اس ام اس ولادت امام محمد باقر

میلاد باقرالعلوم (علیه السلام) شکافنده اقیانوس بی کرانه دانش، بر همه جوانان و پویندگان راهشان خجسته باد!

ولادت امام محمد باقر

ولادت امام محمد باقر

اومده باقر آل عبا،چه شوری داره هر قلب و سینه

آرزومونه که یک شب باشیم،شب میلاد آقا مدینه

امشب،از شادی بی تاب بی تابم

جانم،فدای نوه ی اربابم

ولادت امام محمد باقرتبریک ولادت امام محمد باقر

نزاید مادر گیتى ز بهر خدمت مردم
به جود و بخشش و لطف و سخاى حضرت باقر
به ذرات جهان یکسر بود او هادى و رهبر
که جان عالمى گردد فداى حضرت باقر

ولادت امام محمدباقر (ع) مبارک باد

عکس ولادت امام محمد باقر

اس ام اس ولادت امام محمد باقر

از روشنی طلعت رخشنده «باقر»
شد نور علوم نبوی بر همه ظاهر
در اوّل ماه رجب از مشرق اعجاز
گردید عیان ماه تمام از رخ باقر.

ولادت امام محمدباقر (ع) مبارک باد

ولادت امام محمد باقرولادت امام محمد باقر

اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم

وآیینه دار طلعت خورشید پنجمم

چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش

ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم

ولادت امام محمد باقرتبریک ولادت امام محمد باقر

خوش آمدی ای یوسف زهرا و حیدر

آیینه ی حق،امام پنجم

ای خاک حریم لطفت آفاق و انجم

ای سَیّد ما،مقتدای ما

پوستر ولادت امام محمد باقر

۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

سیزدهم ماه رجب ؛ سالروز ولادت با سعادت اسدالله الغالب امیرالمومنین مولا علی ابن ابیطالب (علیه السلام) بر عموم شیعیان و محبان آن حضرت مبارک باد.

سیزدهم ماه رجب ؛ سالروز ولادت با سعادت اسدالله الغالب امیرالمومنین مولا علی ابن ابیطالب (علیه السلام) بر عموم شیعیان و محبان آن حضرت مبارک باد.

ایوان نجف عجب صفائی دارد             حیدر بنگر چه بارگاهی دارد

توحید که لا اله الا الله است                        اسلام ، محمد رسول الله است

از این دو سخن کسی به جایی نرسد         گر بی خبر از علی ولی الله است

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) : من شهر علم هستم و علی (علیه السلام) در اوست. دروغ گوید هرکه فکر میکند از غیر در به شهر وارد شده و نیز دروغ میگوید هرکه گمان دارد مرا دوست دارد و علی (علیه السلام) را دشمن دارد ( و با او دشمنی میکند) اصول کافی جلد 3 صفحه 336

احادیث درباره فضایل اسدالله الغالب امیرالمومنین مولا علی (علیه السلام)

دانلود مجموعه سخنرانی های حضرت آیت الله سید محمد ضیاء آبادی در مورد فضایل مولی الموحدین حضرت امام امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام

امام علی (علیه السلام) : دروغ گفته کسی که ادعای باور آخرت را دارد و به دنیای فانی دل بسته است.  غررالحکم صفحه 582 حدیث 7292

امام علی (علیه السلام) : روزگار صفحه های عمر شما است ، پس بهترین کردار خود را در آن ثبت کنید.  غررالحکم صفحه 120 حدیث 2058

مجموعه احادیث حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام)

فداکاری و جوانمردی

در جنگ اُحُد بر اثر جلوه‌ گری مال دنیا در چشم برخی از مسلمانان،آنها سنگر را بر خلاف دستور رسول خدا خالی گذاشتند و دشمن از همان زاویه حمله کرد و شکست سختی بر ارتش اسلام وارد آمد و بسیاری پا به فرار گذاشتند و جز افراد معدودی کنار پیامبراکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) باقی نماندند و از این رو لطمات سنگینی بر امیرمؤمنان علی(علیه السلام) وارد شد. ایشان در احاطه‌ی دشمن قرار گرفت و برای کشتنش هجوم آوردند. در آن تنگنای بس خطرناک، تنها کسی که پروانه‌ وار بر گرد شمع وجود رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) می ‌چرخید و از همه طرف،ضربات نیزه و شمشیر دشمن را به جان خود می‌خرید،علی(علیه السلام) بود که بنا به نقلی 90 زخمِ کاری بر بدن مبارکش وارد آمد.پس از جنگ می‌ خواستند بخیه کنند که از بس زخم‌‌ها به هم نزدیک بود، دشواری در کار بخیه پیش می‌آمد. در آن صحنه‌ی اعجاب انگیزِ فداکاری علی(علیه السلام) بود که ندای تحسینِ آسمانی از جانب خدا رسید:

(لا فَتَیاِلاّ عَلِیّ لا سَیْفَ اِلاّ ذوالْفَقار)

{جوانمردی جز علی کو و شمشیری جز ذوالفقار علی کجاست}؟

در جنگ خیبر که جنگ عظیمی بود،دیگران رفتند و شکست خورده برگشتند و ترس و وحشتی عجیب ارتش اسلام را فرا گرفت،تا یک شب رسول خدا فرمود:

(لَاُعْطِیَنَّ الرّایَةَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ کَرّارٌ غَیْرَ فَرّار لا یَرْجِعُ حَتّی یَفْتَحَ اللهُ عَلَی یَدَیْهِ).بحارالانوار،جلد21،صفحه‌ی3.

(فردا من پرچم را به دست مردی می ‌دهم که هم او خدا و رسولش را دوست دارد هم خدا و رسولش او را دوست دارند؛حمله ‌وری که تا دشمن را از پا در نیاورد، روی از دشمن بر نمی‌ تابد تا اینکه خداوند پیروزی را بر دستان مبارک او جاری سازد).

اصحاب این سخن را که شنیدند، به یکدیگر نگاه کردند که آیا کیست آن مرد؟ تا صبح شد و رسول اکرم‌( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: علی کجاست؟ گفتند: یا رسول الله، علی به چشم‌ درد سختی مبتلا شده و قادر به حرکت نیست و پیش پایش را نمی ‌بیند. فرمود: او را بیاورید.دستش را گرفتند و با همان حال که چشمش بسته بود، به حضور رسول اکرم‌( صلی الله علیه و آله و سلم ) مشرّف شد.رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) اندکی از آب دهان خود به چشم‌ های علی(علیه السلام) کشید.چشم‌ها باز و روشن شد. پیامبراکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) پرچم را به دستش داد. علی(علیه السلام) رفت و فاتح برگشت.

برتر از عبادت جنّ و انس

جنگ احزاب (غزوه‌ی خندق) سخت‌ ترین جنگ‌ ها بود؛ زیرا همه‌ی قبایل با هم متّحد شدند و یکجا به مدینه و مرکز اسلام حمله آوردند.در آن جنگ، عمروبن عَبدوَدّ، رزمنده‌ی نامدار، که با هزار رزمنده برابر بود،به مقابله با امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد.آنجا بود که رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود:

(بَرَزَ الایمانُ کُلُّهُ اِلَی الشِّرْکِ کُلِّهِ).همان،جلد20،صفحه‌ی215. {تمام ایمان با تمام کفر روبه‌ رو شد}

در همان جنگ بود که رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود:

(لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَة الثَّقَلَیْنِ).بحارالانوار،جلد41،صفحه‌ی91،به این عبارت آمده است:«لَمبارَزَڑ عَلِیِّ بنِ ابیطالب لِعَمْرِوبْنِ عَبْدِوَد اَفْضَلُ مِنْ عَمَلِ اُمَّتی اِلَی یَومِ القِیامَة)

(یک ضربت شمشیر علی در روز خندق افضل از عبادت همه‌ی جنّ و انس است).

از این بیان رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) معلوم می ‌شود که اگر آن روز عمروبن عَبدوَدّ به شمشیر علی کشته نمی‌ شد، اساس اسلام منهدم گشته و اثری از اسلام و قرآن و شخصیّت پیامبر باقی نمانده بود و لذا تا روز قیامت، هر چه عبادت از جنّ و انس صادر شود، همه از برکات یک ضربه‌ی شمشیر علی(علیه السلام) در روز خندق است.

حال برخی از نویسندگان بی‌اطّلاع یا مغرض، فتوحات اسلامی صدر اسلام را به کسانی نسبت می‌ دهند که فی‌الواقع آنان در این پیروزی‌ها نقش چندانی نداشته ‌اند و اگر به فرض آن فتوحات رابتوان نام اسلامی و الهی روی آن گذاشت، محصول ایمان و شجاعت سربازانی بوده است که دست پرورده‌های رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) بوده‌اند و آنان بودند که این پیروزی و افتخارات را کسب کردند و نه کسان دیگر وآن کس که توانست در جزیزة العرب شاخ‌های شجاعان عرب را بشکند و پیل ‌تنان آنها را به زانو در آورد و بینی مستکبران گردنکش را به خاک بمالد و قدرت آسمانی اسلام را مستقرّ گرداند،اسدالله الغالب، امام علیّ‌بن ابیطالب(علیه السلام) ،بود.

آری،پس از این که سفره با فداکاری‌های علی(علیه السلام) گسترده شد، دیگران آمدند و بر سر سفره‌ی آماده نشستند و ناجوانمردانه با صاحب سفره هم به جنگ و ستیز برخاستند و آن چنان فضا را تیره و تار کردند که مولای مظلوم ما فرمود:دیگر صلاح اسلام و مسلمین در این نیست که من قیام کنم و شمشیر بکشم و مسند را بگیرم؛چون در این صورت، جنگ داخلی پیش می‌آید و اساس دین به هم می ‌ریزد.

(فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذیً وَ فِی الْحَلْقِ شَجیً).نهج‌البلاغه‌ی فیض،خطبه‌ی3.

(صبر کردم مانند کسی که خار در چشم و استخوان در گلویش گیر کرده باشد).

کتمان فضیلت علی(علیه السلام)

برخی رسمشان این است هر جا فضیلتی برای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ببینند اگر توانستند آن را منکر می‌ شوند و اگر نتوانستند توجیهش می کنند مانند مطلب «سدّالابواب الّا باب علی» که خدا دستور داد تمام درهایی را که از خانه‌ های اصحاب به مسجد پیامبر باز می ‌شد ببندند، مگر درِ خانه‌ی علی که آن همچنان باز بماند. معلوم است که فضیلتی بسیار بزرگ است که تنها دری که به خانه‌ی خدا باز می‌ شود، درِ خانه‌ی علی باشد تا احکام خدا از آن در به بندگانش برسد و بندگان نیز از آن در رو به خدا بروند و از برکات خدا برخوردار گردند.امّا اینجا هم می ‌گویند این یک امر عادی است و برای جلوگیری از بی‌نظمی واردین به مسجد، دستور دادند درها بسته شود و فقط یک در باز بماند.

نابودگر مارقین

در غزوه‌ی حُنَیْن، پس از این که مسلمانان فاتح شدند، رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) غنایم جنگی را در بین مجاهدین تقسیم می ‌کردند.در این حین،مردی بلند بالا، در حالی که اثر سجده در پیشانی‌اش پیدا بود، وارد شد و سلام کرد و جَسورانه گفت:

(اِعْدِلْ یا رَسُولَ الله).

(ای رسول خدا،[در تقسیم مال] عدالت را رعایت کن).

رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود:

(وَیْحَکَ اِذْ لَمْ یَکُنِ الْعَدْلُ عِنْدی فَعِنْدَ مَنْ یَکُون).

(وای بر تو! اگر من عادل نباشم، پس چه کسی عادل خواهد بود)؟

یعنی، من که خود از جانب خدا بنیان‌ گذار قانون عدلم،اگر عدالت را رعایت نکنم، پس از چه کسی توقّع عدالت می‌ توان داشت؟ اصحاب که از این گستاخی برآشفته بودند،در مقام تنبیه او برآمدند.ولی رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: رهایش کنید.او در آینده پیروانی پیدا خواهد کرد که از دین بیرون می ‌روند و به دست محبوب ‌ترین خلق خدا کشته می ‌شوند.این یک خبر غیبی بود که رسول خدا آن روز داد.سال‌ها گذشت تا جنگ نهروان پیش آمد و همین آدم در آن جنگ، در حالی که سردسته‌ی خوارج بود،به دست مولا کشته شد.او حرقوص بن زهیر بجلّی ملقّب به ذوالثَّدْیَه بود.

مارقین، یعنی همان خوارج نهروان، دوازده هزار نفر بودند که بعد از داستان حکمیّت رودرروی امام ایستادند و به محاربه با امام پرداختند.تاریخ خوارج به‌ راستی از عجایب تاریخ اسلام است؛ زیرا آنها جمعیّتی بودند نه کافر نه منافق، بلکه متعبّدانی پرهیزکار بودند که ارتکاب کبیره را نه تنها فسق بلکه کفر می ‌دانستند. قاری قرآن و شب زنده ‌دار و کاملاً مقیّد به ظواهر احکام اسلام بودند؛ البتّه، دیندارانی دین ‌نشناس و خشکه مقدّس‌ هایی عاری از معرفت و شناخت حقیقت دین بودند. به عذر این که چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) حکمیّت را قبول کرده است، گفتند: او کافر شده است و از اینرو، به ستیز با امام برخاستند و شمشیر به روی حضرت کشیدند.امام آنها را به طرق گوناگون نصیحت کرد تا این که هشت هزار نفر برگشتند و چهارهزار نفر باقی ماندند و کشته شدند. همان مرد جسور (حرقوص بن زهیر ذوالثّدیه) سر دسته‌ی خوارج هم در میان کشته‌ها بود.امام میان کشته‌ ها می ‌گشت تا جسد او را پیدا کند.همراهان امام از یافتن او مأیوس شدند و گفتند: معلوم می ‌شود که او کشته نشده است.امام(علیه السلام) فرمود:

(وَاللهِ ما کَذَبْتُ وَ ما کُذِبْتُ).

{به خدا قسم، نه من دروغ گفته‌ ام نه به من دروغ گفته شده است}.

پیامبر به من خبر داده است که او به دست ما کشته خواهد شد.او حتماً کشته شده و جسدش میان اجساد است.بالاخره گشتند و پیدایش کردند و سرش را بالای نیزه زدند و منادی ندا می ‌کرد:

(صَدَقَ اللهُ وَ صَدَقَ رَسُولُهُ). «راست گفت خدا و رسولش نیز راست گفت».

آنچه رسول خدا قبلاً خبر داده بود تحقّق یافت و آن مرد و پیروانش کشته شدند.

علم جوشان امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)

کمیل بن زیاد نخعی، که از اصحاب سرّ امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حساب می ‌آمد. (امام(علیه السلام) بعضی مطالب را که دیگران اهلیّت شنیدن آن را نداشتند، با کمیل و چند تن دیگر، با اختلاف درجاتشان،در میان می ‌گذاشت) از امام(علیه السلام) پرسید: «مَا الْحَقیقَةُ»؛ «حقیقت چیست»؟ امام(علیه السلام) فرمود:«ما لَکَ و الْحَقیقَة»؛ «تو را با حقیقت چه کار»؟ کمیل گفت: «اَوَلَسْتُ صاحِبَ سِرّکَ»؛ «آیا من صاحب سرّ شما نیستم»؟ امام فرمود:

(بَلَی،وَلکِنْ یَرْشَحُ عَلَیْکَ ما یَطْفَحُ مِنّی).نقل از روضات الجنّات،جلد6،صفحه‌ی403.

(آری هستی،ولکن ترشّحی از کف سر ریز از دیگ سینه‌ام به تو می ‌رسد).

وقتی دیگ غذا در حال جوشیدن است و در میان آن، نخود و لوبیا و عدس و دیگر موادّ غذایی موجود است، در آن حال، کفی روی دیگ می‌آید و اندکی از اطراف آن بیرون می ‌ریزد.آن کف ارزش غذایی ندارد.حال، امام(علیه السلام) به کمیل فرموده است:تو قادر به تحمّل علوم و معارف مکنون در وجود من نیستی.گاهی که دیگ سینه‌ام به جوش می‌آید و اندک کفی از آن سرریز می ‌کند، ترشّحی از آن کف به تو می ‌رسد و لبی از آن تر می ‌کنی.

زمان دیگری، در حالی که به سینه‌ی شریفش اشاره می‌ کرد، خطاب به کمیل فرمود:

(هاإِنَّ هَیهُنَا لَعِلْماً جَمّاً (وَ أشَارَ بِیَدِهِ إِلَیصَدْرِهِ) لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً).نهج‌البلاغه‌ی فیض،حکمت139.

(این سینه ‌ی من دریای موّاج علم است.ای کاش کسی را می ‌یافتم که توانایی تحمّل آن را می ‌داشت).

آری، علی(علیه السلام) را نه تنها دنیای دیروز نمی ‌شناخت،دنیای امروز هم او را نمی‌ شناسد و تا آخرین روز هم، آن چنان که باید،او را نخواهد شناخت.

آیا این اهلیّت در دنیای امروز هست که تاب تحمّل اسرار او را داشته باشد؟به نقل از مرحوم کلینی(ره)،امام صادق(علیه السلام) به ابوبصیر که از اصحاب حضرت بود، فرمود:

(یَا أبَا مُحَمَّدٍ إنَّ عِنْدَنَا وَ اللهِ سِرّاً مِنْ سِرِّ اللهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللهِ وَ اللهِ مَا یَحْتَمِلُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلْإیمَانِ وَ اللهِ مَا کَلَّفَ اللهُ ذَلِکَ أحَداً غَیْرَنَا وَ لا اسْتَعْبَدَ بِذَلِکَ أحَداً غَیْرَنَا).کافی،جلد1،صفحه‌ی402.

( به خدا قسم، در نزد ما سرّی از اسرار خدا و علمی از علم خدا هست.به خدا قسم، آن سرّی که از خدا نزد ما هست، نه تنها شما تاب تحمّل آن را ندارید، بلکه هیچ ملک مقرّبی و هیچ پیامبر مرسلی و هیچ مؤمن ممتحنی که خدا قلب او را مورد آزمایش قرار داده و مقبول شده است،تاب تحمّل آن را ندارد.به خدا قسم، جز ما، خداوند اَحَدی را مکلّف به تحمّل آن نکرده است)

برگرفته از کتاب امام علی (علیه السلام) حقیقت ایمان فضیلت پنهان(از تالیفات آیت الله ضیاء آبادی)

 



رسول خدا فرمود : دوستى على (علیه السلام) عبادت است، خدا ایمان بنده‏ اى را نمی ‏پذیرد مگر بوسیله دوستى على (علیه السلام)  و دورى از دشمنان او.    ارشاد القلوب جلد 2 صفحه 2

شرح ولادت مولا علی (علیه السلام)

امام اول ، ابوالحسن ، امیرالمومنین ، علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه - آن حضرت در روز جمعه سیزدهم رجب سی سال پس از عام الفیل در شهر مکه در بیت الله الحرام متولد شد ، مادر آن حضرت فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است ، علی (علیه السلام) و برادرانش نخستین کسی بودند که از طرف پدر و مادر هاشمی به دنیا آمدند و در خانه خداوند پیش از او کسی متولد نشده بود و این خود فضیلتی است که خداوند به جهت بزرگواری و اعلاء رتبه و اظهار ارجمندی علی (علیه السلام) به وی اختصاص داد.

از علی بن الحسین (علیه السلام) روایت شده که فاطمه بنت اسد را در حال طواف درد زائیدن فرا گرفت ، او داخل کعبه شد و امیرالمومنین (علیه السلام) در آنجا به دنیا آمد - و شیخ صدوق از سعید بن جبیر روایت میکند که یزید بن قعنب گفت من با عباس بن عبدالمطلب و جمعی از طایفه عبد العزی مقابل خانه کعبه نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد ، مادر امیرالمومنین(علیه السلام) که به آن حضرت حامله و از مدت حملش نه ماه گذشته و درد زائیدن او را فرا گرفته بود به سوی خانه کعبه آمد و گفت پروردگارا من ایمان دارم به تو و پیمبران و کتاب هایی که تو فرستاده و سخن جدم ابراهیم خلیل را تصدیق دارم و او خانه کعبه را بنا نهاد ، خداوندا به حق آن کسی که این خانه را بنا نمود و به حق مولودی که در رحم من است ، وضع حمل را بر من آسان کن ، یزید بن قعنب گفت : در آن موقع دیوار خانه کعبه از پشت شکافته شد و فاطمه داخل آن گردید و از دیدگان ما ناپدید شد و شکاف دیوار به هم آمد ، ما خواستیم قفل درب خانه کعبه را بگشاییم ولی گشوده نشد و دانستیم که این امری است از طرف خداوند و فاطمه در روز چهارم از خانه کعبه خارج شد ، در حالیکه امیرالمومنین (علیه السلام) در دست او بود ، گفت من بر زنان پیشینیان تفضل داده شدم ، زیرا آسیه بنت مزاحم ( زوجه فرعون) خدا را مخفیانه عبادت کرد ، در جائیکه عبادت خدا در آنجا ، جز در حال اضطرار پسندیده نیست و مریم دختر عمران ( مادر عیسی ) با دست خود درخت خرمای خشک را حرکت داد تا خرما از آن ریخت و او تناول کرد ولی من در بیت الله الحرام رفتم و از میوه ها و غذاهای بهشت خوردم و چون خواستم بیرون آیم ، هاتفی ندا داد ای فاطمه فرزندت را علی نام بگذار ، او علی است و خداوند علی اعلی میفرماید : من اسم او را ز اسم خود مشتق گردانیدم و او را به آداب خود تادیب نمودم و بر مشکلات علم خود واقف ساختم ، اوست که بتها را در خانه من خواهد شکست و بالای خانه من اذان خواهد گفت و مرا تقدیس و تمجید خواهد نمود ، خوشا به حال کسی که او را دوست می دارد و از او پیروی می کند و وای بر کسی که او را دشمن دارد و نافرمانی او کند.  انوار البهیه ( شیخ عباس قمی ره ) صفحه 49 الی 50

۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

15 رجب وفات حضرت زینب سلام الله علیها


وفات حضرت زینب (س), رحلت حضرت زینب (س), محل دقیق قبر حضرت زینب(س)

حضرت زینب (س) در 15 رجب سال 63 هجری قمری از دنیا رفت

 

15 رجب وفات حضرت زینب سلام الله علیها

زینب کبری سومین فرزند حضرت فاطمه و حضرت علی (ع) است.حضرت زینب در واقعه کربلا حاضر بود و پس از آن نیز هنگام اسارت، در دفاع از حقانیت برادر خود امام حسین(ع)، همانند امام سجاد (ع) نقشی ویژه داشت.

زینب علیها السلام در روز پنجم جمادى الاول سال پنجم یا ششم هجرت در مدینه منوره دیده به جهان گشود، در پنج‏ سالگى مادر خود را از دست داد و از همان دوران طفولیت ‏با مصیبت آشنا گردید. در دوران عمر با برکت‏ خویش، مشکلات و رنج ‏هاى زیادى را متحمل شد، از شهادت پدر و مادر گرفته تا شهادت برادران و فرزندان، و حوادث تلخى چون اسارت و ... را تحمل کرد. این سختى ‏ها از او فردى صبور و بردبار ساخته بود.

 

القاب حضرت زینب (س)
-زینب کبرى : این لقب براى مشخص شدن و تمییز دادن حضرت زینب (س) از سایر خواهرانش (که از دیگر زنان امیرمؤ منان به دنیا آمده بودند) بود.

-الصدیقة الصغرى : چون (صدیقة) لقب مبارک مادرش ، زهراى مرضیه (س) است و از سویى شباهت هاى بى شمارى میان مادر و دختر وجود داشت، لذا حضرت زینب را (( صدیقه صغرى )) ملقب کردند.


-عقیله / عقیله بنى هاشم / عقیله الطالبین : (عقیله) به معناى بانویى است که در قومش از کرامت و ارجمندى ویژه اى بر خوردار باشد و در خانه اش عزت و محبت فوق العاده اى داشته باشد.
از دیگر لقب هاى حضرت زینب ، موثقه عارفه ، عالمه غیرمعلمه ، عابده آل على ، فاضله و کامله است.

 

رحلت حضرت زینب (س),وفات حضرت زینب (س),محل دقیق قبر حضرت زینب(س)

سه مکان به عنوان قبر مطهر حضرت زینب مطرح است

 

 رحلت حضرت زینب (س)

 حضرت زینب (س) در 15 رجب سال 63 هجری قمری از دنیا رفت. بانوی قهرمانی که پس از شهادت امام حسین، ارائه نهضت عاشورا را به دوش کشید و پرچمدار این قیام بود در ضمن سفری که به همراه همسر گرامی شان عبدالله بن جعفر به شام رفته بود به لقاءالله پیوست و بدن مطهر آن بانوی بزرگوار در همان جا دفن گردید.

 

محل دقیق قبر مطهر حضرت زینب کبرى علیها السلام

از قدیم الایام سه مکان به عنوان قبر مطهر این بانوى بزرگوار مطرح است و هرکدام نیز طرفدارانى دارد.
1- قبرى که در شهرک زینبیه امروز در نزدیکى دمشق، پایتخت فعلى کشور سوریه وجود دارد. علماى قدیم از این مکان (شهرک زینبیه) به «غوطه‏» یا «راویه‏» تعبیر آورده‏اند. زائران ایرانى که جهت زیارت به سوریه مى‏ روند، این مکان را زیارت مى ‏کنند.
2-  محلى که در شهر قاهره پایتخت مصر به نام «زینبیه‏» مشهور است.
3- شهر مدینه نیز به عنوان محل دفن حضرت زینب علیها السلام معرفى شده است، گرچه در مدینة النبى محلى به این نام مثل دمشق و قاهره وجود ندارد.

مرحوم حاج شیخ عباس قمى به نقل از استاد خودش مرحوم محدث نورى، و دیگران احتمال شام را تقویت کرده اند.

 

گردآوری : بخش فرهنگ و هنر بیتوته

۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

رجب4


ماه رجب ، نماز ماه رجب
ماه رجب ماهی است که رحمت بی اندازه الهی بیش از پیش بر بندگان نازل شده است. اهمیت ماه رجب به اندازه ای است که خداوند شب آرزوها را در این ماه قرار داده است. با اعمال و فضیلت این ماه بیشتر آشنا شوید.
بازدید : 8,736 نفر

اعمال و فضیلت ماه رجب

ماه رجب یکی از پرفضیلت ترین ماههای سال است به طوری که پروردگار این ماه را در میان بهترین ماهها معرفی کرده است . استجابت دعا در این ماه با ذکر و نماز های خاص ممکن می شود.ماه رجب ، ماه ولایت و امامت، ماهی است که رحمت گسترده الهی بر بندگانش جاری می شود. رسول خدا (ص) در این خصوص می فرماید:ماه رجب

ماه رجب

«الا ان رجب و شعبان شهرای و شهر رمضان شهر امتی الا فمن صام من رجب یوما ایمانا و احتسابا استوجب رضوان الله الاکبر و اطفی صومه فی ذلک الیوم غضب الله و اغلق عنه باب من ابواب النار ولو اعط مثل الارض ذهبا ما کان بافضل من صومه و لایستکمل اجره بشی ء من الدنیا دون الحسنات اذا اخلص لله عزوجل، له اذا امسی عشر دعوات مستجابات».

هان! ماه رجب و ماه شعبان دو ماه من هستند و ماه رمضان ماه امتم. آگاه باشید، هر که یک روز از ماه رجب را با ایمان و اخلاص روزه بگیرد، مستوجب رضوان بزرگ الهی می شود و روزه اش در آن روز بی گمان خشم خداوند را فرو می نشاند و دری از درهای دوزخ را بر روی خویش می بندد و اگر به اندازه گستره زمین، زر به او داده شود برتر از روزه اش نخواهد بود و پاداش این روزه هرگز با حسنات دنیوی قابل مقایسه نیست جز این که باید اخلاص داشته باشد و برای تقرب به خدای عزوجل انجام داده باشد و همانا شب هنگام، ده دعایش مورد استجابت قرار می گیرد.

ماه رجب

اعمال روزها و شبهای ماه رجب

در روایت دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:

«رجب شهر الله و شعبان شهری و رمضان شهر امتی» ماه رجب، ماه خداست و ماه شعبان ماه من و ماه رمضانماه امت من است.

از حضرت سؤال شد:چه معنا دارد سخنت که فرمودی ماه رجب ماه خداست؟ حضرت پاسخ داد:زیرا ماه رجب ویژه آمرزش و مخصوص مغفرت است. در این ماه خونی ریخته نمی شود (حتی در جاهلیت نیز ماه رجب جزء ماه های حرام به حساب می آمد و جنگ و خونریزی در آن تعطیل می شد) و در این ماه، خداوند اولیا و محبانش را مورد آمرزش قرار می دهد و توبه شان را می پذیرد و آنان را از دشمنانشان می رهاند.

ثواب روزه گرفتن در ماه رجب

پیامبر اکرم(ص) سپس فرمودند:

هر که تمام این ماه را روزه بدارد، سه چیز از خدایش دریافت می کند:

1 - آمرزش برای تمام گناهان گذشته اش

2 - مصونیتی برای باقی مانده از عمرش

3 - ایمنی از تشنگی روز قیامت

از امام صادق(ع) روایت است که حضرت رسول اکرم( ص) فرمود که:ماه رجب ماه استغفار امت من است پس در این ماه بسیار طلب آمرزش کنید که خدا آمرزنده و مهربان است و رجب را «أصب» می‏ گویند زیرا که رحمت خدا در این ماه بر امت من بسیار ریخته می‏شود پس بسیار بگوئید:«أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ».

اعمال مشترک ماه رجب:

روزه:

1.امام صادق(ع) فرمود:حضرت نوح(ع)در روز اول ماه رجب سوار بر کشتی شد و به همراهان دستور داد، این روز را روزه بگیرند و فرمود هر که این روز را روزه بدارد آتش جهنم یک سال از او دور شود و کسی که هفت روز از این ماه را روزه بدارد هفت درب جهنم بر او بسته شود و اگر هشت روز روزه بدارد هشت درب بهشت به روی او باز می شود و کسی که پانزده روز روزه بدارد خداوند حوایج او را بر آورده کند و کسی بیشتر از این مقدار روزه بگیرد خداوند افزون به او عنایت کند.

2.امام کاظم (ع)فرمود:رجب، نام نهری است در بهشت که از شیر سفیدتر و از عسل شیرین‏ تر است، کسی که یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد خداوند متعال از آن رود به او می ‏نوشاند.

و فرمود:ماه رجب، ماه بزرگی است که در آن (پاداش) حسنات چند برابر است و گناهان (آدمی) در آن آمرزیده می‏ شود. کسی که یک روز در ماه رجب روزه بگیرد، آتش جهنّم به اندازه یک صد سال از او فاصله می‏ گیرد، و کسی که سه روز (در این ماه) روزه بگیرد، بهشت برای او واجب می ‏شود.

3.در تمام ایام ماه رجب دعای ذیل را که روایت شده امام زین العابدین(علیه السلام) در حجر در غره خواندند، خوانده شود:

«یَا مَنْ یَمْلِکُ حَوَائِجَ السَّائِلِینَ وَ یَعْلَمُ ضَمِیرَ الصَّامِتِینَ لِکُلِّ مَسْأَلَةٍ مِنْکَ سَمْعٌ حَاضِرٌ وَ جَوَابٌ عَتِیدٌ اللَّهُمَّ وَ مَوَاعِیدُکَ الصَّادِقَةُ وَ أَیَادِیکَ الْفَاضِلَةُ وَ رَحْمَتُکَ الْوَاسِعَةُ فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَقْضِیَ حَوَائِجِی لِلدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ»

4. دعایی را که از امام صادق(ع) روایت شده، خوانده شود:

«خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَی غَیْرِکَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلا لَکَ وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلا بِکَ وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَکَ بَابُکَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِینَ وَ خَیْرُکَ مَبْذُولٌ لِلطَّالِبِینَ وَ فَضْلُکَ مُبَاحٌ لِلسَّائِلِینَ وَ نَیْلُکَ مُتَاحٌ لِلْآمِلِینَ وَ رِزْقُکَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاکَ وَ حِلْمُکَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاکَ عَادَتُکَ الْإِحْسَانُ إِلَی الْمُسِیئِینَ وَ سَبِیلُکَ الْإِبْقَاءُ عَلَی الْمُعْتَدِینَ اللَّهُمَّ فَاهْدِنِی هُدَی الْمُهْتَدِینَ وَ ارْزُقْنِی اجْتِهَادَ الْمُجْتَهِدِینَ وَلا تَجْعَلْنِی مِنَ الْغَافِلِینَ الْمُبْعَدِینَ وَ اغْفِرْ لِی یَوْمَ الدِّینِ».

5. از امام صادق (ع) روایت شده که در ماه رجب این خوانده شود:

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ صَبْرَ الشَّاکِرِینَ لَکَ وَ عَمَلَ الْخَائِفِینَ مِنْکَ وَ یَقِینَ الْعَابِدِینَ لَکَ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ وَ أَنَا عَبْدُکَ الْبَائِسُ الْفَقِیرُ أَنْتَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ وَ أَنَا الْعَبْدُ الذَّلِیلُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ امْنُنْ بِغِنَاکَ عَلَی فَقْرِی وَ بِحِلْمِکَ عَلَی جَهْلِی وَ بِقُوَّتِکَ عَلَی ضَعْفِی یَا قَوِیُّ یَا عَزِیزُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْأَوْصِیَاءِ الْمَرْضِیِّینَ وَ اکْفِنِی مَا أَهَمَّنِی مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.»

6. از حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) روایت شده که:هر کس در ماه رجب صد مرتبه بگوید:«أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» و آن را به صدقه ختم فرماید حق تعالی برای او به رحمت و مغفرت و کسی که چهار صد مرتبه بگوید بنویسد برای او اجر صد شهید عطا فرماید.

7. از نبی مکرم اسلام روایت است:کسی که در ماه رجب هزار مرتبه «لا إِلَهَ إِلا اللهُ» بگوید خداوند عز و جل برای او صد هزار حسنه عطا کند و برای او صد شهر در بهشت بنا فرماید.

8. روایت است کسی که در رجب در صبح هفتاد مرتبه و در شب نیز هفتاد مرتبه بگوید:"أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ" و پس از اتمام ذکر، دست ها را بلند کند و بگوید:"اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی وَ تُبْ عَلَیَّ" اگر در ماه رجب بمیرد خدا از او راضی باشد و به برکت ماه رجب، آتش او را مس نکند .

9. در کل این ماه هزار مرتبه ذکر:أَسْتَغْفِرُ اللهَ ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ مِنْ جَمِیعِ الذُّنُوبِ وَ الْآثَامِ " گفته شود؛ تا خداوند رحمان او را بیامرزد .

10. سید بن طاووس در اقبال از حضرت رسول اکرم(ص) فضیلت بسیاری برای خواندن سوره «قل هو الله أحد» نقل کرده است که ده هزار مرتبه یا هزار مرتبه یا صد مرتبه در این ماه تلاوت شود. و نیز روایت کرده که هر کس در روز جمعه ماه رجب صد مرتبه سوره «قل هو الله أحد» را بخواند برای او در قیامت نوری شود که او را به بهشت کشاند.

11. سید بن طاووس از حضرت رسول اکرم(ص) روایت کرده که:هر کس در روز جمعه ماه رجب، مابین نماز ظهر و عصر، چهار رکعت نماز بگزارد و در هر رکعت «حمد» یک مرتبه و «آیة الکرسی» هفت مرتبه و «قل هو الله» أحد پنج مرتبه بخواند، و سپس ده مرتبه بگوید:«أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ» حق تعالی برای او از روزی که این نماز را گزارده تا روزی که بمیرد هر روز هزار حسنه به او عطا فرماید، و او را به هر آیه ای که خوانده شهری در بهشت از یاقوت سرخ و به هر حرفی قصری در بهشت از دُرّ سفید دهد و تزویج فرماید او را حورالعین و از او راضی شود.

12. سه روز از این ماه را که پنجشنبه و جمعه و شنبه باشد روزه گرفته شود. زیرا که روایت شده هر کس در یکی از ماه های حرام، این سه روز را روزه بدارد حق تعالی برای او ثواب نهصد سال عبادت بنویسد.

13. از حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) روایت شده است که:هر کس در یک شب از شب های ماه رجب ده رکعت نماز به این نحو که در هر رکعت «حمد» و «قل یا ایها الکافرون» یک مرتبه و «توحید» سه مرتبه بخواند، خداوند گناهان او را می آمرزد.

ماه رجب

نماز ، روزه و غسل ماه رجب

اعمال شب و روز اول ماه رجب

شب اول ماه رجب، شب شریفی است و در آن چند عمل وارد شده است:

1- وقتی هلال ماه دیده شد فرد بگوید:

«اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَیْنَا بِالْأَمْنِ وَ الْإِیمَانِ وَ السَّلامَةِ وَ الْإِسْلامِ رَبِّی وَ رَبُّکَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ».

و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که چون هلال رجب را می‏ دید می‏ گفت:«اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی رَجَبٍ وَ شَعْبَانَ وَ بَلِّغْنَا شَهْرَ رَمَضَانَ وَ أَعِنَّا عَلَی الصِّیَامِ وَ الْقِیَامِ وَ حِفْظِ اللِّسَانِ وَ غَضِّ الْبَصَرِ وَلا تَجْعَلْ حَظَّنَا مِنْهُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ».

2- غسل.

حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرموده اند:هر کس ماه رجب را درک کند و اول و وسط و آخر آن ماه را غسل نماید، از گناهان خود پاک می شود مانند روزی که از مادر متولد شده است.

3- زیارت امام حسین علیه السلام

4- بعد از نماز مغرب بیست رکعت، یعنی 10 تا دو رکعتی نماز گزارده شود. تا خود، اهل، مال و اولادش محفوظ بماند و از عذاب قبر در پناه باشد.

5- بعد از نماز عشاء دو رکعت نماز گزارده شود بدین نحو:

در رکعت اول «حمد» و «ألم نشرح» یک مرتبه و «توحید» سه مرتبه و در رکعت دوم «حمد» و «ألم نشرح» و «توحید» و «معوذتین» خوانده شود و پس از سلام، سی مرتبه «لا إِلَهَ إِلا اللهُ» بگوید و سی مرتبه صلوات بفرستد تا حق تعالی گناهان او را بیامرزد مانند روزی که از مادر متولد شده است.

۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی