کنیهها و القاب
کنیههای محمد(ص)، ابوالقاسم و ابوابراهیم است[۲]. برخی از القاب پیامبر اسلام عبارتند از: مصطفی، حبیب الله، صفی الله،
نعمة الله، خیرة خلق الله، سیدالمرسلین، خاتم النبیین، رحمة للعالمین، نبی امّی[۳].
زندگی
درباره زندگانی حضرت محمد(ص)، گزارشهای فراوان و روشنی در متون تاریخی
آمده و حوادث و رویدادهای زندگی او، در مقایسه با دیگر پیامبران، کاملتر و دقیقتر
ثبت شده است. با این حال اما همچنان برخی جزئیات زندگی او روشن نیست و گاه ابهامات
و اختلافاتی درباره آنها وجود دارد. (نک: منابع برای آگاهی از زندگی پیامبر(ص)).
ولادت
نوشتار اصلی: ولادت پیامبر اسلام
سال دقیق ولادت محمد (ص) معلوم نیست. ابن هشام و برخی دیگر، ولادت او
را در عام الفیل نوشتهاند. اما مشخص نیست عام الفیل به طور دقیق چه سالی بوده است.
اما از آنجا که تاریخنویسان، درگذشت پیامبر اسلام (ص) را در سال ۶۳۲م نوشتهاند و او هنگام مرگ ۶۳ ساله بوده، میتوان تولد پیامبر را بین
۵۶۹ تا ۵۷۰م حدس زد[۴].
روز ولادت پیامبر اسلام(ص) از نظر مشهور شیعه، ۱۷ ربیعالاول و از نظر مشهور اهل سنت ۱۲ ربیعالاول است[۵].
کودکی
نوشتار اصلی: کودکی پیامبر اسلام
تاریخنویسان از زندگانی محمد (ص) داستانهای گوناگون نوشتهاند، ولی
در این منابع، به درستی نمیتوان واقعیت را از افسانه و داستان جدا کرد. قرآن درباره
زندگی پیامبر، جز اشارههایی کوتاه، سخنی نگفته است. از این اشارهها و نیز از آنچه
مورخان درباره آن همنظرند، دریافت که محمد (ص) در کودکی یتیم شده است[۴].
عبدالله، پدر محمد(ص)، چند ماه پس از ازدواج با آمنه دختر وهب، رئیس طایفه
بنی زهره، در سفری تجارتی، هنگام بازگشت از شام، در یثرب درگذشت. برخی سیرهنویسان،
درگذشت عبدالله را چند ماه پس از ولادت محمد (ص) نوشتهاند. محمد(ص)، دوران شیرخوارگی
را نزد حلیمه، زنی از قبیله بنی سعد گذراند.
وقتی محمد شش سال و سه ماه (و به قولی چهار سال) داشت، مادرش او را برای
دیدار با اقوام و خویشان (از طرف مادر عبدالمطلب از طایفه بنی عَدِی بن نّجّار)، به
یثرب برد. در بازگشت به مکه، آمنه در ابواء درگذشت و همان جا دفن شد. آمنه در وقت درگذشت،
۳۰ ساله بود.[۱]. پس از وفات آمنه، عبدالمطلب، پدربزرگ پدری محمد(ص)،
سرپرست او شد. محمد هشت ساله بود که عبدالمطلب درگذشت و عمویش ابوطالب سرپرست او شد[۶].
سفر اول به شام و پیشگویی راهب نصرانی
محمد(ص) در کودکی، در یکی از سفرهای عمویش به شام، همراه وی بود و در
بین راه در محلی به نام بصری، راهبی مسیحی به نام بحیرا نشانههای پیغمبری را در او
دید و به ابوطالب توصیه کرد که محمد را از آسیب یهودیان که دشمن وی هستند محافظت کند.
چون کاروان از بحیرا دور شد، وی محمد (ص) را نگاه داشت و گفت: تو را به لات و عزی سوگند
میدهم آنچه از تو میپرسم پاسخ بده! محمد (ص) گفت: مرا به نام لات و عزی مپرس که هیچ
چیز را چون این دو بت ناخوش نمیدارم. سپس بحیرا او را به خدا سوگند داد[۷].
حلف الفضول
نوشتار اصلی: حلف الفضول
از وقایع مهم پیش از ازدواج محمد(ص)، شرکت در پیمان حلف الفضول است که
در آن جمعی از اهالی مکه همپیمان شدند تا «از هر مظلومی حمایت کنند و حق او را بستانند».
پیامبر(ص) بعدها این پیمان را میستود و میگفت اگر بار دیگر هم او را به چنان پیمانی
بخوانند، به آن میپیوندد[۸] (نک: جوانی پیامبر(ص)).
ازدواج
نوشتار اصلی: همسران پیامبر اسلام
ابوطالب وقتی محمد (ص) ۲۵ ساله بود، به او گفت: «کاروان قریش آماده
رفتن به شام است. خدیجه دختر خویلد، گروهی از خویشان تو را سرمایه داده تا برای او
تجارت کنند و در سود آن شریک باشند. اگر بخواهی تو را هم میپذیرد.» سپس با خدیجه در
این باب سخن گفت و او پذیرفت. از ابن اسحاق روایت شده که خدیجه، امانتداری و بزرگواری
محمد (ص) را شناخته بود، به او پیام فرستاد که اگر آماده تجارت در مال من باشی، سهم
تو را بیش از دیگران خواهم پرداخت[۹].
پس از این سفر تجارتی بود که خدیجه به ازدواج محمد (ص) درآمد. منابع تاریخی،
محمد (ص) را ۲۵ ساله و خدیجه را چهل ساله نوشتهاند، اما با توجه به فرزندانی که خدیجه
به دنیا آورده، میتوان احتمال داد که سن او کمتر از این بوده و تاریخنگاران عرب،
عدد ۴۰ را به نشانه کمال برای سن خدیجه نوشتهاند[۱۰].
همه پسران خدیجه در کودکی درگذشتند و در میان دختران، فاطمه از همه نامدارتر
است(نک: فرزندان پیامبر(ص)). خدیجه حدود ۲۵ سال با محمد (ص) زندگی کرد و سرانجام در
سال ۱۰ بعثت در ۶۵ سالگی، یک سال و شش ماه پس از خروج بنی هاشم از شعب ابی طالب درگذشت.
پس از درگذشت خدیجه، پیامبر با سوده دختر زمعة بن قیس ازدواج کرد. همسران بعدی پیامبر(ص)
عبارتند از عایشه، حفصه، زینب دختر خزیمه بن حارث، ام حبیبه دختر ابوسفیان، ام سلمه
دختر ابوامیه مخزومی، زینب دختر جحش، جویریه دختر حارث بن ابی ضرار، صفیه دختر حیی
بن اخطب، و میمونه دختر حارث بن حزن[۱۱].
اسلام
کتیبه مسجد.png
عقائد[نمایش]
فروع دین[نمایش]
منابع احکام اسلامی[نمایش]
شخصیتهای محوری[نمایش]
فرق[نمایش]
تاریخ و جغرافیا[نمایش]
اعیاد و مناسبتها[نمایش]
درگاه اسلام[نهفتن]
نوشتار اصلی: فرزندان پیامبر اسلام
فرزندان
فرزندان رسول خدا(ص)، به جز حضرت فاطمه(س)، همگی در زمان حیات پیامبر
درگذشتند و نسل پیامبر(ص) تنها از طریق فاطمه (س) ادامه یافت. محمد (ص) در مجموع سه
پسر و چهار دختر داشت:
قاسم، نخستین فرزند،
در ۲ سالگی در مکه درگذشت.
زینب، در ۸ق در مدینه درگذشت.
رقیه، در ۲ق در مدینه درگذشت.
ام کلثوم، در ۹ق در مدینه درگذشت.
فاطمه (س) در ۱۱ق، در مدینه شهید شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از
وی باقی ماند.
عبدالله، پس از بعثت
در مکه زاده شد و همان جا درگذشت.
ابراهیم، (در ۱۰ق در مدینه درگذشت[۱۲].
نصب حجر الاسود
خانه کعبه در دوره جاهلیت هم در نظر عرب محترم بود. سالی سیل به درون
کعبه راه یافت و دیوارهای خانه را شکست. قریش دیوارها را بالا بردند و وقتی خواستند
حجرالاسود را نصب کنند، بین سران قبیلهها اختلاف شد. رئیس هر قبیله میخواست این افتخار
را نصیب خود کند. سرانجام کار بالا گرفت. بزرگان قبیله طشتی پر از خون آوردند و دست
خود را در آن فرو بردند و این کار مانند سوگندی بود که به موجب آن باید بجنگند تا پیروز
شوند. سرانجام پذیرفتند نخستین کسی را که از در بنی شیبه داخل مسجد شود به داوری بپذیرند
و هر چه او گفت انجام دهند. نخستین کسی که داخل شد محمد (ص) بود. بزرگان قریش گفتند
او امین است، داوری وی را میپذیریم. سپس داستان را به او گفتند. محمد (ص) گفت: جامهای
بگسترانید. و چون چنین کردند حجرالأسود را میان آن جامه گذاشت و گفت رئیس هر قبیله
یک گوشه از جامه را بردارد، چون جامه را برداشتند و بالا بردند، حجرالاسود را برداشت
و بر جای آن نهاد و با این داوری، از خونریزی بزرگی جلوگیری کرد[۱۳]. این اتفاق، نشاندهنده موقعیت محمد (ص) در میان
دیده مردم مکه است.
بعثت
نوشتار اصلی: بعثت
مشهور شیعه امامیه، بعثت پیامبر(ص) را ۲۷ ماه رجب دانستهاند[۱۴]. محمد (ص) در سالهای نزدیک به بعثت از مردم کناره
میگرفت و به پرستش خدای یکتا میپرداخت. سالی یک ماه در کوهی به نام حِرٰاء منزوی
میشد و عبادت میکرد(نک: تحنّث). در این مدت هر مستمندی نزد او میرفت، او را اطعام
میکرد. سپس با سپری شدن ماه عبادت به مکه بازمیگشت و پیش از آنکه به خانه برود، هفت
بار یا بیشتر کعبه را طواف میکرد[۱۵].
در یکی از سالهای انزوا، در حِرٰاء بود که به پیامبری مبعوث شد. محمد
(ص) در این باره گفته است: جبرئیل نزد من آمد و گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمیدانم.
دگربار گفت: بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ
(ترجمه: بخوان به نام پروردگارت که آفرید.) [ ۹۶–۱ ] چنانکه مشهور است، او در چهل سالگی به پیامبری رسید[۱۵].
پیامبر(ص) با دریافت آیههای آغازین سوره علق که نخستین آیههای نازل
شده بر اوست و پس از مبعوث شدن به پیامبری، به داخل مکه بازگشت و به خانه رفت. در خانه،
سه تن حاضر بودند؛ خدیجه، همسرش، علی بن ابیطالب، پسرعمویش، و زید بن حارثه[۱۵]. پیامبر(ص) دعوت به توحید را نخست از خانواده خود
آغاز کرد و اولین کسی که از زنان به او ایمان آورد، همسرش خدیجه، و از مردان، پسرعمویش
علی بنابیطالب(ع) بود که تحت سرپرستی پیامبر بود[۱۶]. در منابع فرق گوناگون اسلامی، از برخی دیگر همچون ابوبکر و زید بن حارثه
به عنوان نخستین گروندگان به اسلام نام برده شده است[۱۷] (نک: نخستین اسلامآورندگان).
هر چند دعوت آغازین پیامبر بسیار محدود بود، ولی شمار مسلمانان رو به
فزونی گذاشت و پس از چندی، اسلامآورندگان به اطراف مکه میرفتند و با پیامبر(ص) نماز
میگزاردند[۱۸] (نک: دعوت پنهانی).
دعوت علنی
نوشتار اصلی: دعوت علنی
پس از آنکه محمد (ص) به پیغمبری رسید، دعوت او سه سال پنهانی باقی ماند.
با این حال، برخی معتقدند با توجه به ترتیب نزول آیههای قرآن کریم، دعوت عمومی به
فاصلهای اندک از بعثت آغاز شده است. تا قبل از دعوت خویشان، دعوت پیامبر (ص) به صورت
خصوصی بود.
پیامبر(ص) در آغاز، مردم را به ترک پرستش بتها و به پرستیدن خدای یگانه
میخواند. در ابتدا نمازها دو رکعتی بود. بعدها بر غیرمسافران چهار رکعت و بر مسافران
دو رکعت واجب شد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان میشدند و در شکاف
کوهها و جاهای دور از رفت و آمد نماز میگزاردند.[۱۹].
چنانکه مشهور است، وقتی سه سال از بعثت
محمد (ص) گذشت، پروردگار او را مأمور کرد تا همه مردم را به خدای یگانه بخواند:
وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ ﴿۲۱۴﴾ وَاخْفِضْ جَنَاحَک لِمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲۱۵﴾ فَإِنْ عَصَوْک فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا
تَعْمَلُونَ ﴿۲۱۶﴾ (ترجمه: و خویشان نزدیکت را هشدار ده. (۲۱۴) و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کردهاند، بال
خود را فرو گستر. (۲۱۵) و اگر تو را نافرمانی کردند، بگو: «من از آنچه میکنید
بیزارم.» (۲۱۶))
[ ۲۶–۲۱۴-۲۱۶
]
ابن اسحاق نوشته است که چون این آیهها نازل شد، پیامبر(ص)، علی(ع) را
فرمود: یا علی! خدا مرا فرموده است تا خویشاوندان نزدیک خود را به پرستش او بخوانم،
گوسفندی بکش و مقداری نان و قدحی شیر فراهم کن. علی(ع) چنان کرد و در آن روز چهل تن
یا نزدیک به چهل تن از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگی از آن خوردنی سیر شدند،
اما همین که رسول خدا خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب گفت او شما را سحر کرد.
مجلس به هم خورد. رسول خدا روزی دیگر آنان را خواند و گفت: ای فرزندان عبدالمطلب!
گمان ندارم از عرب کسی بهتر از آنچه من برای شما آوردهام برای قوم خود آورده باشد.
دنیا و آخرت را برای شما آوردهام[۲۰]. طبری مینویسد: چون رسول خدا دعوت خود را
به خویشاوندان رساند، گفت: کدام یک از شما مرا در این کار یاری میکند تا برادر من،
وصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟ همه خاموش شدند و علی(ع) گفت: ای رسول خدا! آن
من هستم. پیغمبر فرمود: این وصی من و خلیفه من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از
او فرمان برید[۲۱]. این روایت را دیگر مورخان و نویسندگان سیره هم آوردهاند
و از حدیثهای مشهور است[۲۲].
دشمنی قریش و پیامدهای آن
وقتی بزرگان قریش از افزایش شمار مسلمانان نگران شدند، نزد ابوطالب، عمو
و حامی پیامبر(ص) رفتند و از وی خواستند برادرزادهاش را از دعوتی که آغاز کرده، بازدارد.
روزی از وی خواستند محمد (ص) را به آنان بسپارد تا او را بکشند و در عوض عمارة بن ولید
را که جوانی زیبا و به اعتقاد آنان خردمند بود، بگیرد. ابوطالب گفت: پسرم را به شما
بدهم تا او را بکشید و فرزند شما را پرورش دهم؟ چه تکلیف دشواری[۲۳].
قریشیان به موجب پیمانهای قبیلهای، نمیتوانستند به پیغمبر آسیب جانی
برسانند، زیرا در این صورت با بنی هاشم درگیر میشدند، و ممکن بود تیرههای دیگر هم
وارد کارزار شوند و کار دشوار شود. به همین دلیل، مخالفت آنان با پیامبر، از حدّ بدگویی
و آسیب رساندنهای جزئی بیشتر نبود، اما به نومسلمانان بیپناه، تا آنجا که میتوانستند
آسیب میرساندند[۲۴].
قریشیان بار دیگر نزد ابوطالب رفتند و از وی خواستند برادرزاده خود را
از راهی که در پیش گرفته بازدارد. ابوطالب سخنان آنان را با برادرزاده خود در میان
نهاد و پیغمبر(ص) در پاسخ گفت: به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در
دست چپ من بگذارند، از دعوت خود دست برنمیدارم. ابوطالب هم گفت: حال که چنین است،
کار خود را دنبال کن و من نمیگذارم به تو آسیبی برسد. پس از آن بود که قریشیان در
آزار او و پیروانش جدیتر شدند.
هجرت مسلمانان به حبشه
نوشتار اصلی: هجرت به حبشه
رویدادهای مهم دوران زندگی پیامبر(ص) در مکه
پیش از اسلام
۵۶۹-۵۷۰ تولد؛ مرگ عبدالله (پدر)
۵۷۶ مرگ آمنه (مادر)
۵۷۸ مرگ عبدالمطلب (پدربزرگ و
سرپرست)
۵۸۳ سفر تجاری به شام
۵۹۵ ازدواج با خدیجه
۶۰۵ تولد فاطمه زهرا(س) (طبق برخی
اقوال)
اسلام
۶۱۰ بعثت و شروع نبوت
۶۱۳ دعوت عشیره و آغاز دعوت علنی
و عمومی
۶۱۴ آغاز آزار مسلمانان توسط مردم
مکه
۶۱۵ تولد فاطمه زهرا(س) (طبق برخی
اقوال)
۶۱۵ هجرت گروهی از مسلمانان به
حبشه
۶۱۶ آغاز محاصره بنی هاشم در شعب
ابی طالب
۶۱۹ پایان محاصره بنی هاشم در
شعب ابی طالب
۶۱۹ سال اندوه: وفات ابوطالب و
خدیجه
۶۲۰ اسراء و معراج
۶۲۱ پیمان اول عقبه (بیعت النساء)
۶۲۲ پیمان دوم عقبه (بیعت الحرب)
۶۲۲ مهاجرت مسلمانان به یثرب
با افزایش شمار مسلمانان، دشمنی و مخالفت قریش با محمد (ص) بیشتر میشد.
محمد (ص) در حمایت ابوطالب بود و قریشیان بر اساس پیمان قبیلهای نمیتوانستند به او
آسیب جانی برسانند. اما نسبت به پیروان او مخصوصا کسانی که پشتیبانی نداشتند، از هیچ
سختگیری و آزاری دریغ نمیکردند. پیامبر، ناچار به این مسلمانان دستور داد به حبشه
هجرت کنند و به آنها گفت: «در آن سرزمین پادشاهی است که کسی از او ستم نمیبیند، به
آنجا بروید و بمانید تا خداوند شما را از این مصیبت برهاند.» وقتی قریش از هجرت مسلمانان
به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه را نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستادند
تا آنان را بازگردانند. نجاشی پس از شنیدن سخنان نمایندگان قریش و پاسخهای مسلمانان،
از سپردن آنان به نمایندگان قریش امتناع کرد و نمایندگان قریش به مکه بازگشتند[۲۵].
محاصره بنی هاشم
نوشتار اصلی: شعب ابی طالب
پس از پیشرفت روزافزون اسلام در مکه، و همچنین مخالفت نجاشی با بازگرداندن
نومسلمانان، قریشیان، محمد (ص) و بنی هاشم را در فشار اقتصادی و اجتماعی قرار دادند.
آنها عهدنامهای نوشتند و متعهد شدند که به فرزندان هاشم و عبدالمطلب، زن ندهند یا
از آنان زنی نخواهند، چیزی به آنان نفروشند و چیزی از آنان نخرند. آنان عهدنامه را
در خانه کعبه آویختند. پس از آن، بنی هاشم و بنی عبدالمطلب در دره شعب ابی یوسف که
بعدها شعب ابی طالب خوانده شد، ساکن شدند[۲۶].
انزوای بنی هاشم دو یا سه سال طول کشید. در این مدت که آنان در سختی به
سر میبردند، چند تن از خویشاوندان، شبانه برای آنها گندم میبردند. شبی ابوجهل که
با سخت با بنیهاشم دشمنی میکرد، از این ماجرا آگاه شد و مانع حکیم بن حزام که برای
خدیجه بار گندم میبرد، شد. دیگران مداخله کردند و ابوجهل را سرزنش کردند. اندک اندک
گروهی پشیمان شده و به حمایت از بنیهاشم برخاستند. آنها میگفتند چرا بنی مخزوم در
نعمت به سر ببرند و پسران هاشم و عبدالمطلب در سختی بمانند. سرانجام گفتند این عهدنامه
باید باطل شود. جمعی از شرکتکنندگان در پیمان، تصمیم گرفتند آن را پاره کنند. به روایت
ابن هشام از ابن اسحاق، وقتی سراغ پیماننامه رفتند، دیدند موریانه آن را خورده و تنها
جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است.[۲۶]
ابن هشام مینویسد: «ابوطالب به انجمن قریش رفت و گفت: برادرزادهام میگوید
موریانه پیماننامهای را که نوشتهاید خورده و تنها نام خدا را باقی گذاشته. ببینید
اگر سخن او راست است محاصره ما را بشکنید و اگر دروغ میگوید او را به شما خواهم سپرد.
چون به سروقت نامه رفتند دیدند موریانه همه آن را جز نام خدا خورده است. بدین ترتیب
پیمان محاصره بنیهاشم شکسته شد و آنان از شعب (دره) ابوطالب بیرون آمدند.[۲۶]»
سفر به طائف
اندکی پس از خروج پیامبر(ص) و پیروانش از شعب ابیطالب، خدیجه و ابوطالب،
همسر و عمویش که نقش فراوانی در حفظ و گسترش اسلام داشتند، درگذشتند[۲۷] (نک: عام الحزن). با درگذشت ابوطالب، پیامبر(ص) یکی
از جدیترین حامیان خود را از دست داد و مشرکان با فرصت به دست آمده بر اذیت و آزار
پیامبر(ص) و مسلمانان افزودند. کوشش پیامبر(ص) برای دعوت ساکنان خارج مکه، بهویژه
طائف، به جایی نرسید[۲۸] (نک: سفر پیامبر(ص) به طائف).
مقدمات هجرت به مدینه
نوشتار اصلی: هجرت
پیمان اول عقبه
نوشتار اصلی: پیمان اول عقبه
شش تن از قبیله خزرج در سال یازدهم بعثت، در مراسم حج با پیامبر دیدار
کردند و پیامبر دین خود را بر آنها عرضه کرد. آنها با پیامبر عهد بستند که پیام دین
محمد (ص) را به مردم خود ابلاغ کنند. سال بعد، در وقت حج، دوازده تن از مردم مدینه
در عقبه با محمد (ص) بیعت کردند. بیعت آنان این بود که به خدا شرک نورزند، دزدی نکنند،
زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند (نک: زنده به گور کردن دختران)، تهمت نزنند، و در
کارهای خیر که محمد (ص) دستور میدهد از او اطاعت کنند. پیغمبر(ص) مُبلّغی را به نام
مصعب بن عمیر همراه آنان به یثرب فرستاد تا قرآن را به مردم تعلیم دهد و آنان را به
اسلام دعوت کند. ضمناً میخواست از وضع شهر و مقدار استقبال مردم از اسلام مطلع شود.[۲۹]
پیمان دوم عقبه
نوشتار اصلی: پیمان دوم عقبه
سال ۱۳ بعثت، در موسم حج، ۷۳ مرد و زن از قبیله خزرج، پس از فراغت از مراسم حج در عقبه گرد آمدند.
پیامبر با عموی خود عباس بن عبدالمطلب نزد آنان رفت. نوشتهاند نخستین سخنگو عباس بود
که گفت:
ای مردم خزرج! محمد
از ماست و تا آن جا که در توان ما بود او را از گزند مردم بازداشتیم. اکنون او میخواهد
نزد شما بیاید اگر در توان خود میبینید که او را حمایت کنید و شر مخالفان را از او
بازدارید چه بهتر وگرنه از همین حالا او را رها کنید.
آنان در پاسخ عباس گفتند:
سخن تو را شنیدیم،
اکنون ای رسول خدا! آن چه نزد تو و خدای تو پسندیده است بگو!
پیغمبر آیاتی از قرآن خواند و سپس گفت:
با شما بیعت میکنم که از من همچون کسان خود حمایت کنید.
نمایندگان مردم مدینه با او بیعت کردند که با دشمن او دشمن، و با دوست
او دوست باشند و با هر که با وی به جنگ برخاست جنگ کنند. بدینسان این بیعت را بَیعَة
الحرب نامیدند. پس از این بیعت، پیامبر به مسلمانان اجازه داد به یثرب بروند. در تاریخ
اسلام آنان که از مکه به مدینه رفتند، مهاجران و کسانی که در مدینه مهاجران را پذیرفتند
انصار نامیده شدند[۳۰].
توطئه دار النَدوة وقتی قریش از پیمان پیامبر با مردم یثرب و پشتیبانی
آنان از محمد (ص) مطلع شدند، پیمانهای قبیلهای را نادیده گرفتند و برای کشتن پیامبر
(ص) توطئه کردند. اما کشتن او کار آسانی نبود، چرا که بنی هاشم در پی خونخواهی برمیآمدند.
قریشیان برای یافتن راهی مناسب، نشستی در دارالندوه ترتیب دادند و سرانجام به این نتیجه
رسیدند که از هر قبیلهای جوانی آماده شود تا دستهجمعی بر سر محمد (ص) بریزند و همه
یکباره شمشیرهای خود را به او بزنند و او را بکشند؛ در این صورت، کشنده او یک تن نخواهد
بود و بنیهاشم نمیتوانند به خونخواهی وی برخیزند، زیرا جنگ با همه تیرهها برای آنان
مقدور نیست و ناچار به گرفتن خونبها راضی خواهند شد.
در شب اجرای توطئه قریش، پیامبر به فرمان خدا از مکه خارج شد و علی(ع)
در بستر او خوابید (نک: لیلة المبیت)، پیامبر با ابوبکر بن ابی قحافه عازم یثرب شد
و سه روز در غاری نزدیک مکه که ثور نام داشت، توقف کرد تا کسانی که آن دو را تعقیب
میکردند، ناامید شدند. پیامبر سپس از بیراهه به یثرب رفت.[۳۱].