آمادگی دفاعی متوسطه دوم نجف آباد

وبلاگ گروه دفاعی نجف آباد

شهیدخرازی


در عملیات والفجر 8 لشکر امام حسین(ع) تحت فرماندهی او به عنوان یکی از بهترین یگان‌های عمل کننده، لشکر گارد بعثی عراق را به تسلیم واداشت و پیروزی‌های چشمگیری را در منطقه فاو و کارخانه نمک که جزو پیچیده‌ترین مناطق جنگی بود، به دست آورد.
به گزارش خبرنگار دفاعی امنیتی باشگاه خبرنگاران، شهید حسین خرازی به سال 1336 ه.ش. در یکی از محله‌های مستضعف‌نشین شهر شهیدپرور اصفهان بنام کوی کلم، در خانواده‌ای آگاه، متقی و با ایمان فرزندی متولد شد که او را حسین نامیدند. 


از همان آغاز، کودکی باهوش و مودب بود. در دوران کودکی به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد. 

از آنجا که والدین او برای تربیت فرزندان اهتمام زیادی داشتند، او را به دبستانی فرستادند که معلمانش افرادی متعهد، پایبند و مراقب امور دینی و اخلاقی بچه‌ها بودند. 

علاوه بر آن، اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله – معروف به مسجد سید – می‌رفت و به خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت، اذان‌گو و مکبر مسجد شد. 

حسین در زمان فراگیری دانش کلاسیک، لحظه‌ای از آموزش مسائل دینی غافل نبود. به تدریج نسبت به امور سیاسی آشنایی بیشتری پیدا کرد و در شرایط فساد و خفقان دوران طاغوت گرایش زیادی به مطالعه جزوه‌ها و کتب اسلامی نشان داد. 

در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی به سربازی اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. طولی نکشید که او را به همراه عده‌ای دیگر بالاجبار به عملیات سرکوبگرانه ظفار (عمان) فرستادند. 

حسین از این کار فوق العاده ناراحت بود و با آگاهی و شعور بالای خود، نماز را در آن سفر تمام می‌خواند. وقتی دوستانش علت را سئوال کردند در جواب گفت: این سفر، سفر معصیت است و باید نماز را کامل خواند. 

در سال 1357 به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها و سربازخانه‌ها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و به خیل عظیم امت اسلامی پیوستند. آنها در این مدت، دائماً در تکاپوی کار انقلاب و تشکل انقلابیون محل بودند. 

شهید حاج حسین خرازی از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی، مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان بود و لحظه‌ای آرام نداشت. 

به خاطر روحیه نظامی و استعدادی که در این زمینه داشت، مسؤولیتهایی را در اصفهان پذیرفت و با شروع فعالیت ضدانقلابیون در گنبد، مإموریتی به آن خطه داشت. 


دشمن که هر روز در فکر ایجاد توطئه‌ای علیه انقلاب اسلامی بود، غائله کردستان را آفرید و شهید حاج حسین خرازی در اوج درگیریها، زمانی که به کردستان رفت، بعد از رشادتهایی که در زمینه آزاد کردن شهر سنندج (همراه با شهید علی رضاییان فرمانده قرارگاه تاکتیکی حمزه) از خود نشان داد، در سمت فرماندهی گردان ضربت که قوی ترین گردان آن زمان محسوب می‌شد، وارد عمل گردید و در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیواندره، سقز، بانه، مریوان و سردشت نقش مؤثری را ایفا نمود و با تدابیر نظامی، بیشترین ضربات را به ضدانقلاب وارد آورد. 

شهید خرازی با شروع جنگ تحمیلی بنا به تقاضای همرزمان خود، پس از یک‌سال خدمت صادقانه در کردستان راهی خطه جنوب شد و به سمت فرمانده اولین خط دفاعی که مقابل عراقیها در جاده آبادان-اهواز در منطقه دار خوین تشکیل شده بود (و بعداً در میان رزمندگان اسلام، به «خط شیر» معروف شد) منصوب گشت. 

خطی که نه ماه در برابر مزدوران عراقی دفاع جانانه‌ای را انجام داد و دلاورانی قدرتمند را تربیت کرد. این در حالی بود که رزمندگان از نظر تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی شدیداً در مضیقه بودند، اما اخلاص و روح ایمان بچه‌های رزمنده، نه تنها باعث غلبه سختیها و مشکلات بر آنها نشد بلکه هر لحظه آماده شرکت در عملیات و جانفشانی بودند. 

در عملیات شکست حصر آبادان، فرماندهی جبهه دارخوین را به عهده داشت و دو پل حفار و مارد را که عراقی ها با نصب آن دو پل بر روی رود کارون، آبادان را محاصره کرده بودند، به تصرف درآورد. 


شهید خرازی در آزاد سازی بستان بهترین مانور عملیاتی را با دور زدن دشمن از چزابه و تپه های رملی و محاصره کردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد و پس از عملیات پیروزمندانه طریق القدس بود که تیپ امام حسین (ع) رسمیت یافت.  

در عملیات فتح المبین دشمن را در جاده عین خوش با همان تدبیر فرماندهی اش حدود 15 کیلومتر دور زد و یگان او در عملیات بیت المقدس جزو اولین لشکرهایی بود که از رود کارون عبور کرد و به جاده اهواز- خرمشهر رسید و در آزاد سازی خرمشهر نیز سهم بسزایی داشت. 

از آن پس در عملیات مختلف همچون رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 4 و خیبر در سمت فرماندهی لشکر امام حسین(ع)، به همراه رزمندگان دلاور آن لشکر، رشادتهای بسیاری از خود نشان داد. 


در عملیات خیبر که توام با صدمات و مشقات زیادی بود دشمن، منطقه را با انواع و اقسام جنگ‌افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود، اما شهید خرازی هرگز حاضر به عقب‌نشینی و ترک موضع خود نشد، تا اینکه در این عملیات یک دست او در اثر اصابت ترکش قطع گردید و پیکر زخم خورده او به عقب فرستاده شد. 

از بیمارستان یزد همانجایی که بستری بود به منزل تلفن کرد و به پدرش گفت: من مجروح شده‌ام و دستم خراش جزئی برداشته، لازم نیست زحمت بکشید و به یزد بیایید، چون مسئله چندان مهمی نیست همین روزها که مرخص شدم خودم به دیدارتان می‌آیم. 


در عملیات والفجر 8 لشکر امام حسین(ع) تحت فرماندهی او به عنوان یکی از بهترین یگان‌های عمل کننده، لشکر گارد بعثی عراق را به تسلیم واداشت و پیروزی‌های چشمگیری را در منطقه فاو و کارخانه نمک که جزو پیچیده‌ترین مناطق جنگی بود، به دست آورد. 

در عملیات کربلای 5 در جلسه‌ای با حضور فرماندهان گردانهاو یگانها از آنان بیعت گرفت که تا پای جان ایستادگی کنند و گفت: هرکس عاشق شهادت نیست از همین حالا در عملیات شرکت نکند، زیرا که این یکی از آن عملیات های عاشقانه است و از حساب‌های عادی خارج است. 

لشکر او در این عملیات توانست با عبور از خاکریزهای هلالی که در پشت نهر جاسم از کنار اروندرود تا جنوب کانال ماهی ادامه داشت شکست سختی به عراقیها وارد آورد. 

عبور از این نهر بدان جهت برای رزمند گان مهم بود که علاوه بر تثبیت مواضع فتح شده، عامل سقوط یکی از دژهای شرق بصره بود که در کنار هم قرار داشتند. 

هدایت نیروهای خط شکن در میان آتش و بی‌اعتنایی او به ترکش‌ها و تیرهای مستقیم دشمن و ایثار و از خودگذشتگی او، راه را برای پیشروی هموار کرد و بالاخره با استعانت از الطاف الهی در آن صبح فتح و پیروزی، حاج حسین با خضوع و خشوع به نماز ایستاد. 


شهید خرازی با قرآن و مفاهیم آن مانوس بود و قرآن را با صدای بسیار خوبی قرائت می‌کرد. روزهای عاشورا با پای برهنه به همراه برادران رزمنده خود در لشکر امام حسین(ع) در بیابانهای خوزستان به سینه‌زنی و عزاداری می‌پرداخت و مقید بود که شخصاً در این روز زیارت عاشورا بخواند. 

او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی، شجاعت کم‌نظیری داشت. با همه مشکلات و سختیها، در طول سالیان جنگ و جهاد از خود ضعفی نشان نداد. قاطعیت و صلابتش برای همه فرماندهان گردانها و محورها، نمونه و از ابهت فرماندهی خاصی برخوردار بود. 

حساسیت فوق‌العاده‌ای نسبت به مصرف بیت‌المال داشت، همیشه نیروها را به پرهیز از اسراف سفارش می‌کرد و می‌گفت: وسایل و امکاناتی را که مردم مستضعف دراین دوران سخت زندگی جنگی تهیه می‌کنند و به جبهه می‌فرستند بیهوده هدر ندهید، آنچه می‌گفت عامل بود، به همین جهت گفتارش به دل می‌نشست. 

حاج حسین معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی بود و از اهتمام به آموزش نظامی برادران و تربیت کادرهای کارآمد غافل نبود. 

نیمه‌های شب اغلب از آسایشگاهها و محلهای استقرار نیروی لشکر سرکشی نموده و حتی نحوه خوابیدن آنها را کنترل می‌کرد. گاه، اگر پتوی کسی کنار رفته بود با آرامش تمام آن را بر روی او می‌کشید. 

او به وضع تدارکات رزمندگان به صورت جدی رسیدگی می‌کرد. 


شهید خرازی یک عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمی‌شد. 

او معتقد بود: هرچه می‌کشین و هرچه که به سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد. 

دقت فوق‌العاده‌ای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان می‌آورد که: سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد. 

دائماً به فرماندهان رده‌های تابعه سفارش می‌کرد که در امور مذهبی برادران دقت کنند. 


همیشه لباس بسیجی بر تن داشت و در مقابل بسیجی‌ها، خاکی و فروتن بود. صفا، صداقت، سادگی و بی‌پیرایگی از ویژگیهای او بود. 

نحوه شهادت شهید خرازی 

او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوق‌العاده‌اش هیچ‌گاه احساس کمبود نمی‌کرد و برای تأمین و تدارک نیروهای رزمنده در خط مقدم جبهه، تلاش فراوانی می‌نمود. 

در بسیاری از عملیاتها حاج حسین مجروح شد. اما برای جلوگیری از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمی‌شد به پشت جبهه انتقال یابد. 

در عملیات کربلای 5 ، زمانی مه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شده بود، خود پییگیر جدی این کار شد، که در همان حال خمپاره ای در نزدیکی اش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پرواز کرد و این سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهی ماوا گزید. 


سردار دلاوری که همواره در عملیات ها پیشقدم بود و اغلب اوقات شخصاً به شناسایی می‌رفت. در هر شرایطی تصمیمش برای خدا و در جهت رضای حق بود. 

او یار حسین زمان، عاشق جبهه و جبهه‌ای‌ها بود و وقتی به خط مقدم می‌رسید گویی جان دوباره‌ای می‌یافت؛ شاد می‌شد و چهره‌اش آثار این نشاط را نمایان می‌ساخت. 

شهید خرازی پرورش یافته مکتب حسین(ع) و الگوی وفاداری به اصول و ایستادگی بر سر ارزشها و آرمانها بود. جان شیفته‌اش آنچنان از زلال مکتب حیا‌ت‌بخش اسلام و زمزمه خلوص، سیراب شده بود که کمترین شائبه سیاست‌بازی و جاه‌طلبی به دورترین زاویه ذهنش راه نمی‌یافت. 

این شهید سرافراز اسلام با علو طبع و همت والایی که داشت هلال روشن مهتاب قلبش، هرگز به خسوف نگرایید و شکوفه‌های سفید نهال وجودش را آفت نفس، تیره نگردانید. در لباس سبز سپاه و میقات مسجد، مُحرِم شد، در عرفات جبهه وقوف کرد و در منای شلمچه و مسلخ عشق، جان به جان آفرین تسلیم نمود. 


رهبر معظم انقلاب و فرمانده کل قوا در مورد این شهید بزرگوار می‌فرمایند: 

او سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود که با ذخیره‌ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه‌روزی برای خدا و نبرد بی‌امان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آستان رحمت الهی فرود آمد و به لقاءالله پیوست. 

 

۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

احکام

۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

تبریک


سالی که بهارش قدم فاطمه باشد/

                            صدها برکت از کرم فاطمه باشد/

                                            امید که یک مژده زصدها خبر خوش/

                                                                     پیغام فرج در حرم فاطمه باشد/

فرا رسیدن بهار طبیعت را به همه همکاران عزیز تبریک و تهنیت عرض می کنیم.

۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

سالروز درگذشت پروین اعتصامی


ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن

روی مانند پری از خلق پنهان داشتن

همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن

همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن

کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح

دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن

در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق

سینه‌ای آماده بهر تیرباران داشتن

روشنی دادن دل تاریک را با نور علم

در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن

همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن

مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن

پروین اعتصامی

۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

برگزاری مسابقه آنلاین برای همکاران

آزمون آنلاین سالنامه الکترونیکی - مرحله استانی

در  پایان فروردین 95 آزمون الکترونیکی  سالنامه گاد به عمل خواهد آمد  که مخاطب اصلی آن دبیران دفاعی متوسطه اول و دوم هستند. و مواد امتحانی به زودی بر روی سایت قرار می گیرد لذا خواهشمند است جهت شرکت در آزمون به اطلاعیه های بعدی توجه فرمایید
۱۴ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

شهادت حضرت زهرا سلام الله


سوال
آیا حضرت فاطمه سلام الله علیها شهید شد؟ علت مرگ ایشان و ماجرای سقط حضرت محسن چه بود؟

پاسخ

دانشنامه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

از سؤالات اساسی در ماجرای آتش زدن خانه حضرت علی(ع) و اهانت به آن بزرگوار این است که: آیا (چنان که شیعیان می‏گویند) به ساحت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نیز جسارت کردند؟ و بر آن حضرت صدماتی وارد شد که منجر به شهادت او و فرزندش گردید یا خیر؟

برخی از دانشمندان اهل سنت برای حفظ موقعیت خلفا از بازگو کردن این قطعه از تاریخ خودداری نموده‏اند؛ از جمله ابن ابی الحدید در شرح خود می‏گوید: «جساراتی را که مربوط به فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل شده، در میان مسلمانان تنها شیعه آن را نقل کرده است. [1]

البته برخی از دانشمندان و مورخان اهل سنت، در این بخش، از بیان واقعیات تاریخی شانه خالی کرده‏اند؛ چنان که سید مرتضی رحمة ‏الله علیه در این زمینه می‏گوید :

«در آغاز کار، محدثان و تاریخ نویسان از نقل جسارت هایی که به ساحت دختر پیامبر گرامی اسلام(ص) وارد شده امتناع نمی‏کردند. این مطلب در میان آنان مشهور بود که مأمور خلیفه با فشار، درب را بر فاطمه علیهاالسلام زد و او فرزندی را که در رحم داشت سقط نمود و قنفذ به امر عمر، فاطمه زهرا علیهاالسلام را زیر تازیانه گرفت تا او دست از علی بردارد؛ ولی بعدها دیدند که نقل این مطالب با مقام و موقعیت خلفاء سازگاری ندارد؛ لذا از نقل آنها خودداری نمودند . » [2]

مسعودی در قسمتی از کتاب خود آورده است: «فَوَجهُوا اِلی مَنْزلِهِ فَهَجَمُوا عَلَیْهِ وَ اَحْرَقُوا بابَهُ... وَ ضَغَطُوا سَیدَةَ النساءِ بِالْبابِ حَتی اَسْقَطَتْ مُحْسِنا ؛ پس (عمر و همراهان) به خانه علی علیه السلام رو کرده و هجوم بردند، خانه آن حضرت را به آتش کشیدند؛ با در به پهلوی سیده زنان عالم زدند؛ چنان که محسن را سقط نمود . » [3]

اما منابع اهل سنت:

1- عبدالکریم بن احمد شافعی شهرستانی (548 - 479 ق.) نقل کرده: « اِن عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْ اَلْجَنینَ مِنْ بَطْنِها ، به راستی عمر در روز بیعت، ضربتی به فاطمه علیهاالسلام وارد کرد که بر اثر آن، جنین خویش را سِقط نمود.» [4]

همین قول را اسفرائینی (متوفای 429 ق)، به نظام نسبت داده و گفته است که او قائل بود: « اَن عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَةَ وَ مَنَعَ میراثَ الْعِتْرَةِ ، عمر فاطمه علیهاالسلام را زد و از ارث اهل بیت علیهم السلام جلوگیری کرد.» [5]

2- صفدی یکی دیگر از علمای اهل سنت می‏گوید: «اِن عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْ اَلْمُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها ، به راستی عمر آن چنان فاطمه علیهاالسلام را در روز بیعت  زد که محسن را سقط نمود . » [6]

3- مقاتل بن عطیه می‏گوید: ابابکر بعد از آن که با تهدید و ترس و شمشیر از مردم بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانه علی و زهرا علیهماالسلام فرستاد. عمر هیزم را درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش کشید، هنگامی که فاطمه زهرا علیهاالسلام پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمر آن چنان حضرت فاطمه علیهاالسلام را پشت در فشار داد که فرزندش را سقط نمود و میخ در به سینه حضرت فرو رفت (و بر اثر آن صدمات) حضرت به (بستر) بیماری افتاد تا آن که از دنیا رفت.» [7]

4- ابن ابی الحدید نقل نموده است: «ابو العاص، شوهر زینب، دختر پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم در جنگ از طرف مسلمانان به اسارت گرفته شد؛ ولی بعدا مانند اسیران دیگر آزاد شد .

ابو العاص به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم وعده داد که پس از مراجعت به مکه، وسائل مسافرت دختر پیامبر(ص) را به مدینه فراهم سازد. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم به زید حارثه و گروهی از انصار، مأموریت داد که در هشت مایلی مکه توقف کنند و هر موقع کجاوه زینب به آن جا رسید، او را به مدینه بیاورند. قریش از خروج دختر پیامبر(ص) از مکه آگاه شدند. گروهی تصمیم گرفتند که او را از نیمه راه باز گردانند. جبار بن الاسود (یا هبار ابن الاسود) با گروهی خود را به کجاوه زینب رساند و نیزه خود را بر کجاوه دختر پیامبر(ص) کوبید. از ترس آن، زینب، کودکی را که در رحم داشت، سقط کرد و به مکه بازگشت. پپامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم از شنیدن این خبر سخت ناراحت شد و در فتح مکه (با این که همه را بخشید و آزاد نمود) خون قاتل فرزند زینب را مباح شمرد . »

ابن ابی الحدید می‏گوید :

«من این جریان را برای استادم ابو جعفر نقیب خواندم، او گفت: وقتی که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم خون کسی که دخترش زینب را ترسانید و او سقط جنین کرد را مباح شمرد، قطعا اگر زنده بود خون کسانی را که دخترش فاطمه علیهاالسلام را ترسانیدند که باعث شد فرزندش (محسن) را سقط کند، حتما مباح می‏شمرد . »

ابن ابی الحدید می‏گوید، به استادم گفتم :

«آیا از شما نقل کنم آن چه را مردم می‏گویند که فاطمه بر اثر ترس (و ضرباتی که بر او وارد شد) فرزندش را از دست داد؟

پس گفت: نه! از طرف من نقل نکن! و همین طور رد و بطلان آن را نیز از طرف من نقل نکن! چون اخبار در این زمینه متعارض است . » [8]

این قصه، به خوبی نشان می‏دهد که اخبار موافق با نظریات شیعه در بین روایات اهل سنت نیز وجود داشته و خود ابن ابی الحدید نیز در قسمتی از کلامش اعتراف می‏کند؛ آن جا که می‏گوید: « عَلی اَن جَماعَةً مِنْ اَهْلِ الحَدیثِ قَدْ رَوَوْا نَحوَهُ ، گروهی از اهل حدیث (از اهل سنت نیز) مانند آن چه را شیعیان می‏گویند نقل کرده‏اند. [9]

5- سکونی یکی از راویان اهل سنت است [10] او می‏گوید: «نزد امام صادق علیه‏السلام رفتم؛ در حالی که غمگین و ناراحت بودم. امام صادق علیه‏السلام فرمود : ای سکونی! چرا ناراحتی؟! گفتم: خداوند فرزند دختری به من داده (از این که فرزندم پسر نبوده و دختر است ناراحتم) پس حضرت فرمود: ای سکونی، سنگینی دخترت را زمین بر می‏دارد و روزی او بر خداوند است و بر غیر اجل شما زندگی می‏کند و از رزق شما نمی‏خورد (پس چرا ناراحتی؟) . »

سکونی می‏گوید: (با کلمات امام صادق علیه‏السلام ) غمم رفت. آن گاه فرمود :

«ما سَمیْتَها؟ قُلْتُ: فاطِمَةَ. قالَ: آهْ آهْ ثُم وَضَعَ یَدَهُ عَلی جَبْهَتِهِ وَ کَانی بِهِ قَدْ بَکی وَ قالَ: اِذا سَمیْتَها فاطِمَةَ فَلا تَسُبها وَلا تَضْرِبْها وَلاتَلْعَنْها. هذَا الاِْسْمُ مُحْتَرَمٌ عِنْدَالله‏ِ عَزوَجَل وَ هُوَ اِسْمٌ اِشْتَق مِنْ اِسْمِهِ لِحَبیبَتِهِ الصدیقة» وَ کانَ الاِمامُ لَما سَمِعَ بِاسْمِ فاطِمَةَ ذکر جَدتَهُ وَ مَصائبَها وَلَمْ یَزَلْ یَذْکُرُ وَ یَقُولُ: وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَن قُنْفُذَ مَوْلی فُلان [11] چه نامی بر او گذاردی؟ گفتم: فاطمه: فرمود : آه آه. سپس دست خود را بر پیشانی‏اش گذاشت و گویا گریه می‏کرد و فرمود: حال که او را فاطمه نامیدی به او ناسزا نگو؛ او را (کتک) نزن و نفرینش نکن (چرا که) این نام در نزد خداوند با عظمت محترم است؛ و آن نامی است که خداوند از اسم خود برای حبیبه خود صدیقه گرفته است. (آن گاه سکونی می‏گوید:) همیشه امام صادق علیه‏السلام این گونه بود که وقتی نام فاطمه علیهاالسلام را می‏شنید به یاد جده‏اش (فاطمه) و مصیبت های او می‏افتاد و همیشه تذکر می‏داد و می‏گفت: سبب وفات (و شهادت) فاطمه علیهاالسلام ضربتی بود که قنفذ، غلام فلانی (یعنی عمر) بر او وارد ساخت .

توجه دارید که سکونی با همه وثاقتی که دارد، اینجا تعصب سنی‏گری خویش را نشان داده و ذیل کلام امام صادق علیه‏السلام را حذف و تحریف نموده است. با این حال، مطلب روشن است که سبب شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام همان ضرباتی بود که به دست قنفذ و عمر بر آن حضرت وارد شد .

چنان که ابابصیر از امام صادق علیه‏السلام متن کامل کلام حضرت را به این صورت نقل نموده است : « وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَن قُنْفُذَ مَوْلی عُمَرَ لَکَزَها بِنَعْلِ السیْفِ بِاَمْرِهِ فَاَسْقَطَتْ مُحْسِنا وَ مَرِضَتْ مَرَضا شَدیدا وَلَمْ تَدَعْ اَحَدا مِمنْ آذاها یَدْخُلُ عَلَیْها ، سبب فوت فاطمه علیهاالسلام ضرباتی بود که قنفذ، غلام عمر با غلاف شمشیر بر آن حضرت به فرمان عمر زد؛ پس (فرزندش) محسن را از دست داد و به شدت بیمار شد و هیچ یک از آزار دهندگان خویش را راه نداد (که به دیدن او بیایند) [12]

ب. منابع شیعه :

نظر دانشمندان شیعه و روایات نقل شده از سوی آنان چنین است :

هنگامی که خواستند علی علیه‏السلام را به مسجد ببرند با مقاومت فاطمه علیهاالسلام روبرو شدند و فاطمه علیهاالسلام برای جلوگیری از بردن همسر گرامی‏اش صدمه‏های روحی و جسمی فراوانی دید که بیان همه آنها از توان زبان و قلم خارج است؛ فقط به گوشه‏ای از آن در یک نقل تاریخی اشاره می‏کنیم؛ وگرنه در این موضوع، نقل های تاریخی فراوان است .

خلاصه ماجرا همان است که در نامه خود عمر به معاویه آمده است. در بخشی از آن چنین می‏نویسد :

«... وقتی درب خانه را آتش زدم (آن گاه داخل خانه شدم) ولی فاطمه درب خانه را حجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحابم شد. با تازیانه آن چنان بر بازوی او زدم که مانند دملج (بازوبند) اثر آن بر بازوی او ماند؛ آن گاه صدای ناله او بلند شد؛ چنان که نزدیک بود به حال او رقت کنم و دلم نرم شود؛ ولی به یاد کشته‏های بدر و اُحد که به دست علی کشته شده بودند... افتادم، آتش غضبم افروخته‏تر شد و چنان لگدی بر درب زدم که از صدمه آن جنین او (به نام محسن) سقط شد ." فَعِنْدَ ذلک صَرَخَتْ فاطِمَةُ صَرْخةً... فَقالَتْ یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ الله‏ِ هکَذا کانَ یُفْعَلَ بِحَبیبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ. .. ؛ در این هنگام، فاطمه چنان ناله زد، پس فریاد زد: ای پدر بزرگوار! ای رسول خدا! این چنین با عزیز دلت و دخترت رفتار کردند." سپس فریاد کشید: فضه به فریادم برس که فرزندم را کشتند. سپس به دیوار تکیه داد و من او را به کنار زده، داخل خانه شدم. فاطمه در آن حال می‏خواست مانع (بردن علی) شود، من از روی روسری چنان سیلی به صورت او زدم که گوشواره از گوشش به زمین افتاد...» [13]

آن چه بیان شد و قلم با صد شرمساری آن را بر صفحه کاغذ آورد، تنها گوشه‏هایی از ستم هایی است که بر آن بانوی دو جهان رفته است. [14]



1- شرح نهج البلاغه، ج2، ص60 .

2- سید مرتضی، تلخیص شافی، ج3، ص76، تلخیص شیخ طوسی .

3- اثبات الوصیة، مسعودی، (چاپ بیروت) ص153 و در برخی چاپها ص 23 ـ 24 .

4- الملل و النحل، عبدالکریم شهرستانی، ج1، ص57 .

5- اَلفرقُ بین الفرق، عبدالقاهر الاسفرائینی، ص107 .

6- الوافی بالوفیات، صفدی، ج5، ص347 ر.ک: سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج2، ص292 .

7- الامامة والخلافة، مقاتل بن عطیة، ص160 ـ 161 .

8- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج14، ص193/ ر.ک: زندگی علی علیه‏السلام ، ص252 .

9- شرح نهج البلاغه، ج2، ص21 .

10- سه نفر از راویان اهل سنت، از امامان شیعه علیهم‏السلام روایت نقل نموده‏اند که علمای شیعه آنان را ثقه می‏دانند و به سخن آنان اطمینان دارند و روایات آنها را می‏پذیرند: سَکُونی؛ نَوْفِلی؛ خَلُوقی .

11- شجره طوبی، محمدمهدی حائری، ص417، (منشورات شریف رضی) .

12- بحار الانوار، ج43، ص170 .

13- بحار الانوار، ج30، ص293، (چاپ جدید)؛ ج8، ص230، (چاپ قدیم) و ریاحین الشریعة، ج1، ص267 .

[14] کتاب "الهجوم علی بیت فاطمه"، حسین غیب غلامی، در این باره روایات مربوطه را خوب بررسی ک
۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

نوروز


جمله های خنده دار و سرکاری عید نوروز ۹۵

جمله های خنده دار و سرکاری عید نوروز 95,جمله های خنده دار و سرکاری عید نوروز 1395 ,جمله های خنده دار و سرکاری عید نوروز ,جمله های خنده دار و سرکاری نوروز 95

جمله های خنده دار و سرکاری عید نوروز

مثل ماهی پر ویتامین
مثل سبزه پر از کلروفیل
مثل سمنو پر از قند
مثل سنبل پر ازرنگ
مثل سیب پر از خاصیت
و مثل سکه پر از قیمت هستم!
اینا خصوصیات شخصی بنده بود!
فرستادم تا در جریان باشید
::
::
سلام ما حال نداریم سه شنبه اس ام اس بفرستیم یا نرسه یا برگرده
یا ۱۵اردیبهشت برسه که اون وقت میخوام نرسه !
عیدتون از همین امروز مبارک

۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

انتخابات

جمهوری اسلامی ایران

در ۱۰ و ۱۱ فروردین ۱۳۵۸ همه‌پرسی نظام جمهوری اسلامی با مشارکت و رای بی‌سابقه تصویب شد. ۱۲ مرداد انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی برگزار شد و پس از نهایی شدن، ۱۲ آذرماه قانون اساسی را به همه‌پرسی گذاشتند و تصویب شد و در سال ۱۳۶۸ نیز همه‌پرسی‌ای برای اصلاح چند بند قانون اساسی برگزار شد که تصویب شد.

طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران چهار دسته انتخابات در ایران برگزار می‌شود

  • ملت ایران باستناد قانون اساسی نمایندگان خودرا درمجلس خبرگان رهبری برمی گزیند تا رهبری نظام را مشخص نمایند ورهبری درچارچوب قانون اساسی سیاست های کلی نظام رابا مشورت با مجمع تشخیص مصلحت معین واعلام نمایند.[۳]
  • ملت ایران باستنادقانون اساسی نمایندگان خودرا درمجلس شورای اسلامی برمی گزیند تا قوانین کشوررا درچارچوب قانون اساسی وسیاستهای کلی نظام به تصویب برساند.[۴]
  • ملت ایران باستناد قانون اساسی فردی را به عنوان رئیس جمهور بر می گزیند تا قوانین کشور را ازطریق هیات دولت اجرا نماید.[۵]
  • ملت ایران باستناد قانون اساسی درروستاها شهرها استانها بمنظور حل مشکلات منطقه خود نمایندگانی برای شوراهای محلی برمی گزینند.[۶]

با نگاهی اجمالی بدانچه گفته شد اهمیت رای مردم (به تعبیر رهبری حق الناس)مشخص میگرددو هرگونه محدودیت ازسوی هر نهادی در مورد انتخابات موجب تضییع حقوق مردم در تعیین سرنوشت آنان میباشد.[۷]

انتخابات‌های برگزارشده در سراسر ایران[توضیح ۱]

انتخابات تاریخ برگزاری واجدان رای‌دهندگان مشارکت نامزدان گزیدگان
۱ همه‌پرسی نظام
جمهوری اسلامی
۱۰ و ۱۱ فروردین ۱۳۵۸ ۲۰٬۸۵۷٬۳۹۱ ۲۰٬۴۴۰٬۱۰۸ ۹۸٫۰۰ - -
۲ خبرگان بررسی
قانون اساسی
۱۲ مرداد ۱۳۵۸ ۲۰٬۸۵۷٬۳۹۱ ۱۰٬۷۸۴٬۹۳۲ ۵۱٫۷۱ ۴۲۸ ۷۳
۳ همه‌پرسی تایید
قانون اساسی
۱۱ و ۱۲ آذر ۱۳۵۸ ۲۰٬۸۵۷٬۳۹۱ ۱۵٬۶۹۰٬۱۴۲ ۷۵٫۲۳ - -
۴ ریاست جمهوری ۱ ۵ بهمن ۱۳۵۸ ۲۰٬۹۹۳٬۶۴۳ ۱۴٬۱۵۲٬۸۸۷ ۶۷٫۴۲ ۱۲۴ ۱
۵ مجلس ۱ ۲۴ اسفند ۱۳۵۸ ۲۰٬۸۵۷٬۳۹۱ ۱۰٬۸۷۵٬۹۶۹ ۵۲٫۱۴ ۳۶۹۴ ۲۷۰
۶ ریاست جمهوری ۲ ۲ مرداد ۱۳۶۰ ۲۲٬۶۸۷٬۰۱۷ ۱۴٬۵۷۳٬۴۹۳ ۶۴٫۲۴ ۷۱ ۱
۷ ریاست جمهوری ۳ ۱۰ مهر ۱۳۶۰ ۲۲٬۶۸۷٬۰۱۷ ۱۶٬۸۴۷٬۷۱۵ ۷۴٫۲۶ ۴۶ ۱
۸ خبرگان ۱ ۱۹ آذر ۱۳۶۱ ۲۳٬۲۷۷٬۸۷۱ ۱۸٬۰۱۳٬۰۶۱ ۷۷٫۳۸ ۱۶۸ ۸۲
۹ مجلس ۲ ۲۶ فروردین ۱۳۶۳ ۲۴٬۱۴۳٬۴۹۸ ۱۵٬۶۰۷٬۳۰۶ ۶۴٫۶۴ ۱۵۹۲ ۲۷۰
۱۰ ریاست جمهوری ۴ ۲۵ مرداد ۱۳۶۴ ۲۵٬۹۹۳٬۸۰۲ ۱۴٬۲۳۸٬۵۸۷ ۵۴٫۷۸ ۵۰ ۱
۱۱ مجلس ۳ ۱۹ فروردین ۱۳۶۷ ۲۷٬۹۸۶٬۷۳۶ ۱۶٬۷۱۴٬۲۸۱ ۵۹٫۷۲ ۱۹۹۹ ۲۷۰
۱۲ ریاست جمهوری ۵ ۶ مرداد ۱۳۶۸ ۳۰٬۱۳۹٬۵۹۸ ۱۶٬۴۵۲٬۵۶۲ ۵۴٫۵۹ ۷۹ ۱
۱۳ همه‌پرسی بازنگری
قانون اساسی
۶ مرداد ۱۳۶۸ ۳۰٬۱۳۹٬۵۹۸ ۱۶٬۴۲۸٬۹۷۶ ۵۴٫۵۱ - -
۱۴ خبرگان ۲ ۱۹ مهر ۱۳۶۹ ۳۱٬۲۸۰٬۰۸۴ ۱۱٬۶۰۲٬۶۱۳ ۳۷٫۰۹ ۱۸۰ ۸۳
۱۵ مجلس ۴ ۲۱ فروردین ۳۲٬۴۶۵٬۵۵۸ ۱۸٬۷۶۷٬۰۴۲ ۵۷٫۸۱ ۳۲۳۳ ۲۷۰
۱۶ ریاست جمهوری ۶ ۲۱ خرداد ۱۳۷۲ ۳۳٬۱۵۶٬۰۵۵ ۱۶٬۷۹۶٬۷۵۵ ۵۰٫۶۶ ۱۲۸ ۱
۱۷ مجلس ۵ ۱۸ اسفند ۱۳۷۴ ۳۴٬۷۱۶٬۰۰۰ ۲۴٬۶۸۲٬۳۸۶ ۷۱٫۱۰ ۸۳۶۵ ۲۷۰
۱۸ ریاست جمهوری ۷ ۲ خرداد ۱۳۷۶ ۳۶٬۴۶۶٬۴۸۷ ۲۹٬۱۴۵٬۷۵۴ ۷۹٫۹۳ ۲۸۳ ۱
۱۹ خبرگان ۳ ۱ آبان ۱۳۷۷ ۳۸٬۵۵۰٬۵۹۷ ۱۷٬۸۵۷٬۸۶۹ ۴۶٫۳۲ ۳۹۶ ۸۶
۲۰ شوراهای اسلامی ۱ ۷ اسفند ۱۳۷۷ ۳۶٬۷۳۹٬۹۸۲ ۲۳٬۶۶۸٬۷۳۹ ۶۴٫۴۲ ۳۳۶۱۳۸
۲۱ مجلس ۶ ۲۹ بهمن ۱۳۷۸ ۳۸٬۷۲۶٬۴۳۱ ۲۶٬۰۸۲٬۱۵۷ ۶۷٫۳۵ ۶۸۵۳ ۲۹۰
۲۲ ریاست جمهوری ۸ ۱۸ خرداد ۱۳۸۰ ۴۲٬۱۷۰٬۲۳۰ ۲۸٬۱۵۵٬۹۶۹ ۶۶٫۷۷ ۸۱۴ ۱
۲۳ شوراهای اسلامی ۲ ۹ اسفند ۱۳۸۱ ۴۱٬۵۰۱٬۷۸۳ ۲۰٬۲۳۵٬۸۹۸ ۴۹٫۹۶ ۲۱۸۹۵۷ ۱۰۹۵۸۸
۲۴ مجلس ۷ ۱ اسفند ۱۳۸۲ ۴۶٬۳۵۱٬۰۳۲ ۲۳٬۷۳۴٬۶۷۷ ۵۱٫۲۱ ۸۱۷۲ ۲۹۰
۲۵ ریاست جمهوری ۹ ۲۷ خرداد ۱۳۸۴ ۴۶٬۷۸۶٬۴۱۸ ۲۹٬۴۰۰٬۸۵۷ ۶۲٫۸۴ ۱۰۱۴ ۲
۳ تیر ۱۳۸۴ ۴۶٬۷۸۶٬۴۱۸ ۲۷٬۹۵۸٬۹۳۱ ۵۹٫۷۶ ۲ ۱
۲۶ خبرگان ۴ ۲۴ آذر ۱۳۸۵ ۴۶٬۵۴۹٬۰۴۲ ۲۸٬۳۲۱٬۲۷۰ ۶۱٫۰۰ ۴۹۳ ۸۶
۲۷ شوراهای اسلامی ۳ ۲۴ آذر ۱۳۸۵ ۴۳٬۵۰۰٬۰۰۰ ۲۸٬۱۹۹٬۹۰۳ ۶۴٫۸۳ ۲۴۷۷۵۹ ۱۰۹۵۳۶
۲۸ مجلس ۸ ۲۴ اسفند ۱۳۸۶ ۴۳٬۸۲۴٬۲۵۴ ۲۴٬۲۷۹٬۷۱۷ ۵۵٫۴۰ ۷۶۰۰ ۲۹۰
۲۹ ریاست جمهوری ۱۰ ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ ۴۶٬۱۹۹٬۹۹۷ ۳۹٬۳۷۱٬۲۱۴ ۸۴٫۸۳ ۴۷۶ ۱
۳۰ مجلس ۹ ۱۲ اسفند ۱۳۹۰ ۴۸٬۲۸۸٬۷۹۹ ۳۰٬۹۰۵٬۶۰۵[۸] ۶۴٬۰۰ ۵۳۹۵ ۲۹۰
۳۱ ریاست جمهوری ۱۱ ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ ۵۰٬۴۸۳٬۱۹۲ ۳۶٬۷۰۴٬۱۵۶ ۷۲٫۷۰ ۶۸۶ ۱
۳۲ شوراهای اسلامی ۴ ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ ۵۰٬۴۸۳٬۱۹۲ ؟ ؟ ۳۵۲٬۱۵۶۵ ۱۹۶٬۹۱۷
۳۳ مجلس ۱۰ ۷ اسفند ۱۳۹۴ ۵۴٬۹۱۵٬۰۲۴


۲۹۰
۳۴ خبرگان ۵ ۷ اسفند ۱۳۹۴ ۵۴٬۹۱۵٬۰۲۴


۸۸
۱۱ اسفند ۹۴ ، ۰۷:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

زندگی حضرت زینب سلامالله بعدازشهادت برادر

زندگینامه حضرت زینب (س) پس ازواقعه عاشورا

زینب و آرام کردن رقیه


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سختی های خرابه، حضرت رقیه را بسیار ناراحت کرده بود. یکسره بهانه بابا می گرفت و به عمه اش زینب (س) می گفت: بابایم کجاست؟ عمه اش برای اینکه رقیه را آرام کند، به او می گفت: پدرت به سفر رفته است.
شبی در خرابه شام، رقیه از این گوشه به آن گوشه می رفت، ناله می زد، بهانه می گرفت، گاه خشتی بر می داشت و زیر سر می گذاشت، گاه بهانه خانه و کاشانه می گرفت و یا بابا، بابا می زد. زینب (س) آن نازدانه را به دامن گرفت تا او را آرام کند. و رقیه در بغل عمه خوابش برد. در عالم رؤیا پدر را به خواب دید. امام حسین (ع) با بدنی پر از زخم و جراحت به دیدار رقیه آمده بود در همان خواب، دامان پدر را گرفت و گفت: بابا جان کجا بودی؟ بابا چرا احوال بچه های کوچکت را نمی پرسی؟ بابا چرا به درد ما رسیدگی نمی کنی؟!
زینب دید رقیه در خواب حرف می زند، رو به زنان حرم گفت: ای اهل بیت! ساکت باشید. نور دیده برادرم خواب می بیند. بگذارید ببینم چه می گوید؟
همه زنان آرام شدند. گوش به سخنان رقیه نشستند. گویا ماجرای سفر از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام را برای پدر حکایت می کند:
«بابا، صورتم از ضرب سیلی شمر کبود شده است. بابا، مرا در بیابانها، میان آفتاب نگه داشتند. بابا، کتف عمه ام از کعب نیزه ها و ضرب تازیانه ها کبود گردیده است. بابا ما در این خرابه چراغ نداریم فرش نداریم. دخترت به جای متکا، بر زیر سر، خشت می گذارد...»" 1 ".

وداع زینب با رقیه


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
فریادهای آتشین امام سجاد (ع) و زینب (س) و خون پاک حضرت رقیه، اثرش را گذاشت. کاروان اسرا از گوشه خرابه آزاد شد. زنان و کودکان به مدینه می روند. پیام عاشورا در شهر پیامبر (ص) باید به مردم ابلاغ شود.
ولی زینب (س) چگونه از خرابه دل ببرد. نو گلی از بوستان حسین (ع) در این خرابه آرمیده است. شام، بوی حسین و رقیه می دهد. رقیه، نازدانه پدر، به زینب سپرده شده است. زینب، بی رقیه، چگونه به کربلا و مدینه وارد شود.
زمان حرکت فرا رسیده است. زینب رسالت بزرگتری بر دوش ‍ دارد. راهی جز رفتن نیست. کاروان به راه افتاد حضرت زینب (س) و زنان اهل بیت، سوار بر محمل سیاه پوش شده اند. اهل شام با حالت خجالت و با حال عزا به مشایعت آمده اند" 2 ".
غم سراسر شام را گرفته است. گریه ها بلند می باشد. در میان آن سر و صدا، زینب سر از محمل بیرون آورد، و با کلمات بسیار جانسوز، فرمود: «ای اهل شام! ما از میان شما می رویم. ولی یک دختر خردسال را در میان شما گذاشتیم. او در این شهر غریب است. کنار قبر او بروید. او را فراموش نکنید. گه گاهی آبی بر بر مزارش بپاشید و چراغی روشن کنید».

نپذیرفتن خون بها


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
قبل از آنکه کاروان بازماندگان آماده حرکت به مدینه شوند، یزید دستور داد تا مال بسیاری، در حدود دویست هزار مثقال زر سرخ، بیاورند. سپس به جناب زینب (س) گفت: این مبلغ را هم عوض ‍ خون حسین (ع) و مصیبتهایی که در حادثه کربلا بر شما وارد آمده است بگیرید.
زینب (س) در برابر یزید سخت بر آشفت و به او فرمود: «یزید، چه اندازه پررو و بی حیا هستی؟! سرور ما حسین و کسان او را می کشی، آن گاه با کمال پررویی می گویی این مال را در عوض آن بگیرید، مگر نشنیده ای پیامبر (ص) فرمود: هر کس دل مؤمنی را برنجاند و یا غمگین کند اگر تمام دنیا را هم به او بدهد جبران آن حزنی که به او رسانده نخواهد شد؟! در صورتی که تمام دنیا به اندازه یک مو، از موهای ایشان نمی ارزد.»" 3 ".

بعد از اسارت تا وفات حضرت زینب

تشکیل مجلس عزاداری


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
یزید تغییر مسلک داد. به روایت ابی مخنف و دیگران، وی امام سجاد(ع) را بین ماندن شام و حرکت به سوی مدینه مخیر نمود. آن حضرت به پاس تکریم علیا مخدره زینب (س) فرمود: بایستی در این باب با عمه ام زینب (س) صحبت کنم، چون پرستار یتیمان و غمگسار اسیران اوست.
یزید از این سخن بر خود لرزید.
چون آن حضرت با زینب کبری (س) سخن در میان نهاد، فرمود: هیچ چیز را بر اقامت در جوار جدم رسول خدا (ص) اختیار نخواهم کرد، ولی ای یزید بایستی برای ما خانه ای خالی بنمایی که می خواهیم به مراسم عزاداری بپردازیم، زیرا از وقتی که ما را از جسد کشتگان خود جدا نمودند، نگذاشته اند که بر کشتگان خود گریه کنیم، و بایستی هر کس از زنان که می خواهد بر ما وارد بشود کسی او را منع ننماید.
یزید از این سخنان بر خود لرزید، و بسی بیمناک شد، چون می دانست آن مخدره در آن مجلس، یزید و سایر بنی امیه را با خاک سیاه برابر نموده و بغض و عداوت او در قلوب مردم مستقر خواهد کرد و آثار آل محمد (ص) را تازه خواهد نمود، و زحمات او و پدرش را که می خواسته اند آثاز آل محمد (ص) را نابود کنند به باد فنا خواهد داد. ولی از اجابت چاره ندید، فرمان داد تا خانه وسیعی برای آنها تخلیه کردند و منادی ندا کرد: هر زنی بخواهد به سر سلامتی زینب (س) بیاید، مانعی ندارد. چون این خبر منتشر شد، زنی از هاشمیه در شام نماند، مگر آنکه در مجلس حضرت زینب (س) حاضر گردید.
زنان امویه و بنات مروانیه نیز با زینت و زیور وارد مجلس شدند. اما چون آن منظره رقت آور را مشاهده کردند، یکباره زیورهای خود را ریخته و همگی لباس سیاه مصیبت در بر کردند و از زنان شام جمع کثیری به آنها پیوستند و همی ناله و عویل از جگر بر کشیدند و جامه ها بر تن دریدند و خاک مصیبت بر سر ریختند و موی پریشان کرده صورتها بخراشیدند، چندان که آشوب محشر برخاست و بانگ و زاری به عرش رسید، در آن وقت زینب کبری (س) به روایت بحار انشاد این اشعار نمود و قلب عالم را کباب نمود.
از مرثیه آن مخدره گفتی قیامتی بر پا شد. فرمود: ای زنان شام بنگرید که این مردم جانی شقی، با آل علی (ع) چگونه معامله کردند و چه به روز اهل بیت مصطفی (ص) در آوردند؟! ای زنان شام، شما این حالت و کیفیت را ملاحظه می نمایید، اما از هنگامه کربلا و رستخیز روز عاشورا و حالت عطش اطفال و شهادت شهدا و برادرم و حالات قتلگاه بی خبر هستید و نمی دانید که از ستم کوفیان بی وفا و پسر زیاد بی حیا و صدمات طی راه، بر این زنان داغدار و یتیمان دل افگار و حجت خدا سید سجاد (ع) چه گذشت!
زنان شام و هاشمیان از مشاهده این حال و استماع این مقال، جملگی به و لوله در آمدند. آنان تا مدت هفت روز مشغول ناله و سوگواری بودند و افغان به چرخ کبود رسانیدند.
در بحرالمصائب گوید:
آن مخدره در آن وقت روی به بقیع آورده و این اشعار را خطاب به مادر قرائت نمود، چنان که گفتی آسمان و زمین را متزلزل ساخت. به نظر حقیر، این اشعار هم زبان حال است که به آن مخدره نسبت داده اند:

ایام ام قد قتل الحسین بکربلاء
ایا ام رکنی قد هوی و تزلزلا

ایام ام قد القی حبیبک بالعرا
طریحا ذبیحا بالدماء مغسلا

ایا ام نوحی فالکریم علی القنا
یلوح کالبدر المنیر اذ انجلا

و نوحی علی النحر الخضیب و اسکبی
دموعا الخد التریب مرملا

زینب کنار قبر برادر در اربعین


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روایت شده است:
هنگامی که حضرت زینب (س) و همراهان در روز اربعین به کربلا آمدند، زینب (س) در کنار قبر برادر، درد دلها کرد و گفتار جانسوزی گفت؛ از جمله به یاد رقیه (س) افتاد و زبان حالش این بود:
«برادر جان! همه کودکانی را که به من سپرده بودی، به همراه خود آوردم، مگر رقیه ات را که او را در شهر شام با دل غمبار به خاک سپرده ام!»" 4 ".

زنان مدینه


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
چون به نزدیکی مدینه رسیدند محمل ها را فرود آورده، شتران را یک سو خوابانیده و خود مشغول نوحه سرایی بشدند و اسباب شهدا را پیش روی خود پهن نمودند. ناگاه غلغله اهل مدینه بر پا شد و زنان مهاجر و انصار نمایان شدند. حضرت سجاد (ع) بفرمود تا آنها را استقبال نمودند.
چون چشم زنان مدینه به آن سیاه پوشان افتاد. هنگامه محشر نمودار شد.
شتابان روی به خیمه ها نمودند. چون اهل حرم را بدان حال نگریستند،
که جز حضرت سجاد (ع) از رجال مراجعت ننموده، سخت بگریستند. گروهی با حضرت زینب (س)، جماعتی دور ام کلثوم؛ هر چند نفر مشغول به یکی از اهل حزم شدند و از حضرت زینب (س) چگونگی حالات را جویا شدند.
زینب (س) فرمود: «به چه زبان شرح دهم که قدرت بیان ندارم، بلکه از زندگانی خود بیزارم. ای زنان قریش و ای دختران بنی هاشم! چیزی می شنوید و حکایتی به گوش می سپارید. اگر شرح حال شهدا و اسرا را باز گویم، در مورد ملامتم چگونه زنده باشم؟»" 5 ".

خبر شهادت حسین به پیامبر


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
راوی می گوید: هنگامی که حضرت زینب (ع) به در مسجد پیامبر(ص) رسید، چارچوب در را گرفت و فریاد زد: «یا جداه! انی ناعیة الیک اخی الحسین و هی مع ذلک لا تجف لها عبرة و لا تفتر من البکاء و النحیب. و کلما نظرت الی علی بن الحسین (ع) تجدد حزنها و زاد و جدها».
ای جد من! خبر شهادت برادرم حسین (ع) را برای تو آورده ام. راوی گوید: هرگز اشک از چشمان حضرت زینب (س) نمی ایستاد و گریه و ناله اش کم نمی شد و هرگاه حضرت علی بن الحسین (ع) را می دید داغش تازه و غم او افزون می گشت." 6 ".

شیون هنگام ورود به مدینه


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در روایت دیگر آمده: حضرت زینب (س) در میان کاروان، به خواهران و کودکان سفر کرده، رو کرد و فرمود: «از هودجها پیاده شوید که اینک روضه منوره جدم رسول خدا (ص) نمایان است.»
آن گاه آهی کشید که نزدیک بود روح از بدنش خارج گردد. جمعیت بسیار از هر سو هجوم آوردند، زینب (س) با ذکر وقایع جانسوز کربلا، می گریست و همه حاضران صدا به گریه بلند کردند به طوری که گویا قیامت بر پا شده است.
زینب (س) خطاب به براردش حسین (ع) می گفت: «برادرم حسین جان! (اشاره به قبرها) جدت و مادرت و برادرت و بستگانت هستند که در انتظار قدوم تو به سر می برند، ای نور چشمم، تو شهید شدی و اندوه طولانی برای ما به ارث گذاشتی، ای کاش مرده و فراموش شده بودم و ذکری از من نبود.»
سپس زینب (س) خطاب به شهر مدینه کرد و فرمود: «ای مدینه! جدم کجا رفت آن روزی که همراه مردان و جوانان، با شادی از تو بیرون رفتیم؟ ولی امروز با اندوه و حزن و با بار سنگین حوادث تلخ و پر از رنج، بر تو وارد شدیم، مردان و پسران ما از ما جدا شدند پراکنده شدیم،»
سپس کنار قبر رسول خدا (ص) آمد و گفت: «ای جد بزرگوار ای رسول خدا! من خبر در گذشت برادرم حسین را برای تو آورده ام.»" 7 ".

ملاقات ام البنین با زینب


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روایت شده: وقتی که اهل بیت (ع) وارد مدینه شدند، ام البنین مادر حضرت عباس (ع) در کنار قبر رسول خدا (ص) با زینب (س) ملاقات کرد.
ام البنین گفت: «ای دختر امیرمؤمنان! از پسرانم چه خبر؟»
زینب: همه کشته شدند.
ام البنین: جان همه به فدای حسین! بگو از حسین چه خبر؟
زینب: حسین را با لب تشنه کشتند.
ام البنین تا این سخن را شنید، دستهای خود را بر سرش زد و با صدای بلند و گریان می گفت: ای وای حسین جان.
زینب: ای ام البنین! از پسرت عباس یادگاری آورده ام.

ام البنین گفت: آن چیست؟ زینب (س) سپر خون آلود عباس (ع) را از زیر چادر بیرون آورد. ام البنین تا آن را دید، چنان دلش ‍ سوخت که نتوانست تحمل کند، از شدت ناراحتی بی هوش شده و به زمین افتاد.

یاد جانسوز زینب در مدینه از رقیه


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روایت شده است که وقتی حضرت زینب (س) با همراهان به مدینه بازگشتند زنهای مدینه برای عرض تسلیت، به حضور زینب (س) آمدند آن حضرت حوادث جانسوز کربلا و کوفه و شام را برای آنها بیان می کرد و آنها گریه می کردند، تا اینکه به یاد حضرت رقیه (س) افتاد و فرمود: «اما مصیبت وفات رقیه در خرابه شام، کمرم را خم کرد و مویم را سفید نمود.»
زنها وقتی این سخن را شنیدند، صدایشان با شور و ناله به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنجهای جانگداز رقیه (س) بسیار گریستند." 1 ".

سوگواری کنار قبر مادرش زهرا


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روایت شده است که حضرت زینب (س) و همراهان، کنار قبر مادرشان زهرا(س) (یعنی حدود و سمت قبر آن حضرت) رفتند. در آن جا نیز شیون به پا شد، زنان و مردان مدینه، آن چنان می گریستند که گویی محشر شده است.
زینب (س) که قافله سالار عزاداران بود، آن قدر «مادر، مادر» کرد تا بی هوش به زمین افتاد. وقتی به هوش آمد صدا زد: «مادرم! آن قدر تازیانه به بدنم زدند که بدنم مجروح شد». سپس عرض کرد: «پیراهن حسین را برای تو سوغاتی آورده ام». (طبق نقل سید بن طاووس در لهوف، در آن پیراهن صد و چند سوراخ و بریدگی از آثار تیرها و نیزه ها و شمشیرها بود).
زینب (س) به مردم مدینه رو کرد و فرمود: «در کربلا نبودید تا بنگرید که برادرم را چگونه کشتند، این سوراخها که در این پیراهن می بینید، جای تیرها و شمشیرها و نیزه های دشمن است.»" 2 ".

دستور به سیاه پوش کردن محمل ها


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
برای رفتن اهل بیت (ع) به مدینه، همه نوع امکانات تهیه شد: محملهای زرین؛ لباسهای تجملاتی و رنگین؛ اسبها و وسایل سواری؛ توشه راه برای اهل بیت (ع) و مأموران محافظ، که سیصد و به روایتی پانصد نفر بودند؛ و هر نوع امکانات دیگری که لازم بود تام آنها به دستور یزید آماده شد و مسئولیت تمام آنها را به عهده «عمرو بن خالد قریشی» و بنابر روایتی، به عهده «نعمان بن بشیر» که از صحابه رسول خدا (ص) و معروف به صلاح و خوبی بود گذاشت، و دستور داد با کمال احترام و به هر نحو که خود آنان می پسندند با ایشان رفتار کنند، تا به مدینه برسند.
همه چیز آماده بود. فقط منتظر بودند که اهل بیت (ع) بر محملها سوار شوند تا کاروان حرکت نماید.
نخست امام زین العابدین (ع) از منزل بیرون آمد، آن گاه اجازه فرمود اهل بیت بیرون آیند و سوار شوند. زینب (س) بلند شد، سایر زنان نیز به پیروی از او بلند شده، از خانه بیرون آمدند. زنان آل ابی سفیان، دختران یزید و سایر زنان و دختران مربوطه با گریه و اشک تا در کاخ دارالاماره از ایشان بدرقه کردند.
پس از وداع و خداحافظی با آنان، زینب (س) نزدیک کاروان آمد. همین که چشمش به آن محملهای تجملاتی افتاد که با پارچه های زربافت و رنگین پوشیده شده بودند، به یکی از کنیزان همراه خود فرمود: «به نعمان بن بشیر بگو این محملها را سیاه پوش کن تا مردم بدانند ما عزادار اولاد زهرا هستیم».
منظور زینب (س) از این دستور این بود که نشان عزا و سوگواری همه جا و برای همه کس معلوم باشد. آن روز که حسین (ع) را کشتند به تمام شهرها و روستاها تبریک گفتند و جشن گرفتند، امروز هم که پیام آور خون شهیدان مسئولیت دفاع از خون آنها را به عهده گرفته است، باید در هر جا که می رسد آن تبلیغات شوم و مسموم کننده را خنثی نماید.
نعمان بن بشیر امر زینب بزرگ را اطاعت کرد، تمام محملها با پارچه های سیاه که نشان سوگ و عزا بود، پوشانده شد.
همین که خواستند سوار شدند زینب (س) روزی را که از مدینه بیرون آمدند و رجال و مردانی را که همراهشان بودند و هم اکنون جایشان خالی بود، به یاد آورد تمام زنان و کودکان با ناله و شیون و با چشم گریان هر کدام به زبانی سوگواری می کردند از میان مردم که برای بدرقه و خداحافظی آمده بودند، عبور کرده و از دروازه شام بیرون رفتند...

شام غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود
وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت

در بین راه به هر منزلی که می رسید به حسب مناسبتها مجلس ‍ سوگواری تشکیل می داد و ظلم و ستم هیأت حاکمه، و مظلومیت اهل بیت (ع) را برای مردم توضیح می داد، تا به مدینه رسیدند" 3 ".

سفید شدن موی و خم شدن کمر زینب


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
دل کندن از خرابه شام و رقیه برای زنان و کودکان، خصوصا حضرت زینب (س) بسیار مشکل بود. مگر می شود نو گل بوستان ابی عبدالله (ع) و بلبل شاخسار ولایت را تنها گذاشت و رفت.
گوییا که از شام بیرون روند، مگر نام «رقیه» از یاد می رود. نسیم باد، در هر کجا بوی رقیه را بر کاروان می افشاند و زینب در هر مکان، یادمان رقیه را فریاد می کند. آن گاه که باران اشک زینب، خاک قبر حسین (ع) را می شوید، یاد رقیه، دل عمه اش را آتش ‍ می زند و می گوید: برادر جان! همه کودکانی را که به من سپرده بودی، به همراه خود آوردم، مگر «رقیه ات» که او را در شهر شام؛ با دل غمبار به خاک سپردم.!" 4 ".
و آن زمان که پیام آور عاشورا پا به شهر پیامبر می گذارد، از حکایت های کربلا و کوفه و شام، سخن می راند در جمع زنان، یاد دختر کوچک برادر را پاس می دارد و علت موی سفید و خم شدن کمرش را مصیبت رقیه می داند." 5 ".

از غم آن مه لقا قدم خمید
در عزایش گشته موهایم سفید

زین مصیبت شیشه صبرم شکست
قلب محزونم از این ماتم برفت.

گویا همان محبت، زینب (س) را باز به شام آورد دیگر بار اشک شور در کنار قبر رقیه ریخت به یاد دوران اسارت و زمان شهادت دختر برادر، قطرات باران چشم بر گونه هایش غلطید عقده دل باز کرد و در زینبیه، به دیدار مادر شتافت تا غصه کربلا و شام را برای حضرت زهرا (س) باز گوید." 6 ".

مگر خانه نداریم، مگر بابا نداریم


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در میان ناله و اندوه بانوان رها شده از زنجیر ستم، اطفالی بودند که همراه آنها در خرابه شام اسکان داده شده بودند، آنها شاهد ناله های جانکاه بزرگ بانوان بودند، عصرها که می شد آن اطفال خردسال یتیم کنار درب خرابه صف می کشیدند و می دیدند که مردم شام دست کودکان خود را گرفته آب و نان فراهم کرده و به خانه ها می روند ولی اینها خسته، مانند مرغان پرشکسته دامن عمه را می گرفتند و می گفتند: همه! مگر ما خانه نداریم، مگر ما بابا نداریم؟
زینب (س) می فرمود: «چرا، نور دیدگان، خانه های شما در مدینه است و بابای شما به سفر رفته»" 7 ".
نقل کرده اند که از آن اطفال یتیم، نه تن در خرابه از دنیا رفتند، که نهمین آنها حضرت رقیه (س) دختر سه ساله حضرت امام حسین (ع) بود." 8 ".

گفت و گو با ام حبیبه


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
ام حبیبه خادمه زینب (س) در دوران حضور وی در کوفه، صدای ام کلثوم را که می شنود، می گوید: «غیر از اهل بیت پیامبر اکرم (ص) صدقه بر احدی حرام نمی باشد. اینان که هستند؟»
زینب (س) نگاهی به ام حبیبه می کند و می فرماید: «من الان از سرزمین کربلا می آیم. این گرد و غبار، گرد و غبار رنج کربلاست.»
اما، گویی ام حبیبه او را نمی شناسد.
زینب (س) با سوز دل می فرماید: «ام حبیبه! منم، زینب، دختر علی (ع)، تو در این کوفه کنیز من بودی. چگونه است که مرا اینک نمی شناسی؟»
ام حبیبه نگران و مضطرب سؤال می کند: «اگر تو زینب هستی، او هیچ گاه بدون برادرش حسین جایی نمی رفت، بگو حسینت کجاست؟»
دل زینب (س) آتش می گیرد و می فرماید: «نگاه بر نوک نیزه رو به رویت بنما. آن، سر بریده حسین می باشد!»" 9 ".

نظاره غسل دادن حضرت رقیه


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
هنگامی که زن غساله، بدن رقیه (س) را غسل می داد، ناگاه دست از غسل کشید، و گفت: «سرپرست این اسیران کیست؟»
حضرت زینب (س) فرمود: چه می خواهی؟
غساله گفت: این دخترک به چه بیماری مبتلا بوده که بدنش کبود است؟
حضرت زینب (س) در پاسخ فرمود: ای زن! او بیمار نبود؛ و این کبودیها آثار تازیانه ها و ضربه های دشمنان است." 10 ".
و در روایت دیگر است که آن زن دست از غسل کشید و دستهایش ‍ را بر سرش زد و گریست. گفتند: چرا بر سر می زنی؟ گفت: مادر این دختر کجاست تا به من بگوید چرا قسمتهایی از بدن این دخترک سیاه شده است؟ گفتند: این سیاهی ها اثر تازیانه های دشمنان است." 11 ".

به خواب دیدن حضرت زهرا


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
طراز المذاهب از بحر المصائب نقل می کند: روزی حضرت علیا مخدره زینب (س) نزد حضرت سجاد (ع) آمد. حضرت چون چشمش به آن مخدره افتاد، فرمود: ای عمه، دیشب در عالم رؤیا چه دیدی و از مادرت فاطمه چه شنیدی؟ آن مخدره عرض کرد: تو از تمامی علوم آگاهی. آن حضرت فرمود: چنین است، و مقام ولایت همین است؛ اما من می خواهم از زبان تو بشنوم و بر مصیبت پدرم بنالم.
عرض کرد: ای فروغ دیده بازماندگان، چون چشمم قدری آشنا به خواب شد، مادرم زهرا را با جامه سیاه و موی پریشان دیدم که روی و موی خود را با خون برادرم رنگین ساخته است. چون این حال را بدیدم، خویشتن را بر پای مبارکش بیفکندم و صدا به گریه و زاری بلند کردم و سر آن حال پر ملال را از وی پرسیدم. فرمود: دخترم، زینب! من اگر چه در ظاهر با شما نبودم لیکن در باطن با شما بودم و از شما جدا نبودم. مگر به خاطر نداری عصر روز تاسوعا، که برادرت را از خواب برانگیختی، برادرت بعد از مکالمات بسیار گفت: جد و پدر و مادر و برادرم آمده بودند چون بر می گشتند مادرم وعده وصول از من بگرفت؟! ای زینب، مگر فراموش کردی شب عاشورا را که ناله واحسیناه! واحسیناه! از من بلند شد و تو با ام کلثوم می گفتی که صدای مادرم را می شنوم؟ آری، من در آن شب، با هزار رنج و تعب، در اطراف خیمه ها می گردیدم و ناله و فریاد می زدم و از این روی بود که برادرت حسین به تو گفت: ای خواهر، مگر صدای مادرم را نمی شنوی؟ ای زینب! مگر در وداع بازپسین فرزندم حسین، و روان شدن او سوی میدان، من همی خاک مصیبت بر سر نمی کردم؟ ای زینب، چه گویم از آن هنگام که شمر خنجر بر حنجر فرزندم حسین را بر نوک سنان بر آوردند. ای زینب، ای دخترجان من! چه گویم از آن وقت که لشکر از قتلگاه به سوی خیمه گاه روی نهادند و شعله نار به گنبد دوار بر آوردند. ای دختر محنت رسیده، من همانا در نظاره بودم که مردم کوفه با آن آشوب و همهمه و و لوله خیمه ها را غارت کردند و آتش در آنها زدند و جامه های شما را به یغما بردند و عابد بیمار را از بستر به زمین افکندند و آهنگ قتلش نمودند و تو، نالان و گریان، ایشان را از این کار باز می داشتی، و هیز هنگامی که شما را از قتلگاه عبور می دادند تمامی آن احوال را می دیدم و آن چهار خطاب تو به جد و پدر و مادر و برادرت را استماع می نمودم و اشک حسرت از دیده می باریدم و آه جانسوز از دل پردردم بر می کشیدم. دخترجان من، این خون حسین است که بر گیسوان من است، و من در همه جا با شما همراه بودم، خصوصا هنگام ورود به شام و مجلس یزید خون آشام و رفتار و گفتار آن نابکار بدفرجام.
علیا مخدره (س) می فرماید، عرض کردم: ای مادر، از چه روی این خون را از موی و روی خویش پاک نمی فرمایی؟ فرمود: ای روشنی دیده، باید با این موی پر خون در حضرت قادر بیچون به شکایت برم و داد خود را از ستمکاران و کشندگان فرزندم بازجویم، و عزاداران و گنه کاران امت پدرم را شفاعت بنمایم. و تو را وصیت می کنم که سلام مرا به فرزند بیمارم، سید سجاد، برسانی و بگویی به شیعیان ما اعلام کند که در عزاداری و زیارت فرزندم حسین کوتاهی نکنند و آن را سهل نشمارند که موجب ندامت آنها در قیامت خواهد بود." 12 ".

وفات حضرت زینب کبری

لحظات آخر عمر زینب


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
ماجرای کربلا پایان پذیرفته، ولی غمهای زینب فراموش شدنی نیست. هر لحظه او کربلا و عاشورا و اسارت و درد رنج است. هر لحظه، مدینه یادآور حدیث کساء اهل بیت و دوران هجرت زینب و حسین، از سخت ترین دوران عمر اوست.
در مدینه قحطی سختی رخ داده است. عبدالله بن جعفر که بحر جود و کرم است و عادت بر بذل و عطا دارد، به دلیل اینکه دستش ‍ از سرمایه دنیا تهیه گشته راهی شام می گردد و به کار زراعت مشغول می شود؛ ولی زینب، هر روز او گریه و داغ دل است. مدتی می گذرد که زینب گرفتار تب وصل خانواده اش می گردد و هر لحظه مریضی او شدت پیدا می کند، تا اینکه نیمه ظهر به همسر خویش عبدالله می گوید: «بستر مرا در حیاط به زیر آفتاب قرار بده.»
عبدالله می فرماید: «او را در حیاط جای دادم که متوجه شدم چیزی را روی سینه خویش نهاده و مدام زیر لب حرفی می زند. به او نزدیک شدم دیدم پیراهنی را که یادگار از کربلاست؛ یعنی پیراهن حسین را، که خونین و پاره پاره است، بر روی سینه نهاده و مدام می گوید: «حسین، حسین، حسین!...»

لحظاتی بعد او وارد بر حریم اهل بیت النبوة گشت و کارنامه عمرش به به خیر و سعادت ختم گردید.



۰۱ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی

اقوال مختلفی درباره شهادت حضرت فاطمه زهرا علیها‌السلام


ق

ادامه مطلب...
۰۱ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خدیجه سورانی